یادداشت‌ها

فانتزی دست و پای اضافه

کارن هورنای توی یکی از کتاب‌هاش میگه: «نهایت کاری که روانکاوی می‌تونه انجام بده اینه که دست و پای یک آدم دست و پا بسته رو باز کنه، امّا هیچ وقت نمی‌تونه بهش دست و پای اضافه بده». اغلب ما آدم‌ها امّا مدام دنبال دست و پای اضافه‌ایم، مدام دنبال…
مشاهد‌ه‌ی مطلب

افسانه کار ثابت تک‌رشته‌ای

نمی‌دانم تعبیر درستی هست یا نه. امّا آگاهانه یا ناآگاهانه در پس ذهن بسیاری از ما هنوز چنین تصوری از شغل وجود دارد: شغلی ثابت، متناسب با رشته تحصیلیمان و دقیقاً در چارچوب یک رشته خاص، مثلاً استادی دانشگاه، نظارت فنی در یک کارخانه یا آزمایشگاه، پرستاری، قضاوت و ……
مشاهد‌ه‌ی مطلب

امیدوار کردن و سپس محروم کردن

به معنای این کلمه انگلیسی دقّت کنید: Tantalize: to show or promise something that someone really wants, but then not allow them to have it. ترجمه فارسی ساده‌اش می‌شود “امیدوار کردن و سپس محروم کردن”. همین یک کلمه با همه سادگی‌اش به پیچیدگی مهمی در نسبت انسان با خودش، با…
مشاهد‌ه‌ی مطلب

تنهایی چیز غریبی است. آدم یک وقت چشم باز می‌کند و می‌بیند کسی دور و برش نیست، یا هست امّا زبانش را نمی‌فهمد یا هست و زبانش را می‌فهمد امّا همراهش نیست، یا هست، زبانش را هم می‌فهمد، همراهش هم شده امّا می‌رود و جایی آن‌جا، وسط جنگ با غریبه‌ها…
مشاهد‌ه‌ی مطلب

همه ما آدم‌ها به کلمه نیاز داریم؛ برای فکرکردن به احساساتمان و برای سخن گفتن از آن‌ها. امّا چه بسیار زمان‌هایی که بی‌کلمه مانده‌ایم و چیزی را مبهم و پیچیده، همچون کودکی میان زندگی و مرگ در درونمان حمل کرده‌ایم. آنکه چیزی می‌خواند یا به سخنی گوش می‌دهد، همزمان با…
مشاهد‌ه‌ی مطلب

تنهایی معرفت‌شناسانه

امروز در کتابی به تعبیر غریبی برخوردم: تنهایی معرفت شناسانه. آنقدر برایم عجیب و تأمل برانگیز بود که به عادتِ همیشه علاوه بر خط کشیدن زیر این تعبیر و توضیحات بعدش، دایره‌ای دور شماره صفحه هم کشیدم. بعد کتاب را بستم و شروع کردم به تکرار کردنش توی ذهنم. پیش‌تر…
مشاهد‌ه‌ی مطلب

هیچ‌چیز مثل یک قصه گشوده در روان، توان فراخواندن احساساتِ مختلف را ندارد. مثل تکّه گوشتی رها شده وسط کوچه‌ای که گربه‌ها و کلاغ‌ها و مورچه‌ها را از همه‌جا می‌کشد بالای سرِ خودش. آن‌وقت هر کدام سهم‌شان را از این رها‌شده‌ی بلاتکلیف می‌برند. غم‌های دیگر گذارشان را به آن می‌اندازند،…
مشاهد‌ه‌ی مطلب

نگاهِ دیگری

رولو مِی، جایی در میانه بحث از روان‌درمانی اگزیستانسیال می‌نویسد: «پذیرفته شدن از سوی دیگری، مثلاً درمانگر، به بیمار نشان می‌دهد که دیگر نیازی نیست در جنگ اصلی‌اش و در جبهه پذیرفته شدن از سوی دیگری یا دنیا به نبرد بپردازد. این پذیرش رهایش می‌کند تا باشندگی‌اش را تجربه کند.»…
مشاهد‌ه‌ی مطلب

تقلای آزادی

اغلبِ ما نمی‌دانیم با آزادی‌مان چه کنیم. یعنی نمی دانیم وقتی زمان، تن، فکر، اراده و قدرت انتخاب‌مان را در اختیار داریم، آن‌ها را صرفِ چه چیزی بکنیم. خیلی از ما حتی تصمیم می‌گیریم خودمان را محدود کنیم و همه یا بخشی از آزادی‌مان را به دیگری بدهیم. با این…
مشاهد‌ه‌ی مطلب

در سکوت شب به ترسی خیره شده بودم که از انتهای دشت می‌آمد‌ و سودای زمین‌گیر کردنم را داشت. ترس پیش‌تر و پیش‌تر آمد و همان لحظه‌ای که داشت به درون تنهای من می‌خزید، خیره در چشم‌هایش نگاه کردم. هر دو مکثی کردیم. تنها یک لحظه بر تردیدهایم غلبه کردم…
مشاهد‌ه‌ی مطلب

وقتی بتونی از داخل ذهن هر آدمی به زندگی و جهان نگاه کنی، می‌بینی نرمالیتی، سلامت عقل یا هرچیز دیگه‌ای از این دست فقط یک توهّمه. هر کدوم از ما پُریم از انگیزه‌ها، فکرها و خوشایندها و بدآیندهای عجیب و غریب و اینجور چیزها محدود به من یا تو نیست.…
مشاهد‌ه‌ی مطلب

هر آدمی برای‌ زنده ماندن به قصه‌ای باورپذیر در مورد گذشته و آینده نیاز دارد. بدون چنین قصه‌ای آدم‌ها معلق می‌مانند میان مرگ و زندگی. وقتی گذشته را نمی‌فهمیم* و هیچ تصویری از آینده در ذهنمان پاگیر نمی‌شود، دچار چنین فقدان روایتی می شویم؛ فقدان روایتی همراه با سرگشتگی.  …
مشاهد‌ه‌ی مطلب