یادداشت‌ها

این مرگ‌آگاهیِ عجیب

یک وقت آدم چشم باز می‌کند و می‌بیند که همه چیز تمام شده. شاید هم چشم‌‌هایش را می‌بندد و حس می‌کند که همه چیز تمام شده. حتی ممکن است چشم‌‌هایش باز بماند ولی نبیند که همه چیز تمام شده، حتی حسش هم نکند، امّا همه چیز دقیقا برای همیشه تمام…
مشاهد‌ه‌ی مطلب

سوگواری در قرنطینه

سوگوار شدن در این ایّام تجربه عجیبی است. این روزها، چه عزیزمان را بر اثر ابتلا به ویروس کرونا از دست داده باشیم و چه به هر دلیل دیگری، فرصتِ سوگواری به رسم آشنای همیشگی را نداریم. در شرایط معمول، مراسم‌هایی برگزار می‌کنیم، بسیاری برای تسلّی دادن حضور پیدا می‌کنند،…
مشاهد‌ه‌ی مطلب

امرِ غریب و بازسازی واقعیت

این روزها چشم در چشم امرِ غریب دوخته‌ایم؛ چیزی که حیاتِ عینی و روانی ما را به چالش کشیده است، چیزی ورای زندگی روزمرّه که از هیچ‌کجا و بی‌خبر آمده، امری که پیش‌تر تخیّل آن نیز برای بسیاری از ما ناممکن بود. امر غریب که معمولاً ابتدا نظم نمادین و…
مشاهد‌ه‌ی مطلب

در سرگشتگیِ «مِیل» زیستن

آدم‌ها دقیقاً چرا کاری را می‌کنند؟ پرسشی از این بی‌جواب‌تر سراغ ندارم. سرشتِ میل آدمی را هیچ کسی حتی خودش نمی‌شناسد. هیچ کس نمی‌تواند از علّت بسیاری از رفتارهای ما سردربیاورد و این یکی از اصلی‌ترین سرگشتگی‌های ما آدم‌هاست. چیزی را می‌خواهیم و رها می‌کنیم، چیزی را نمی خواهیم و…
مشاهد‌ه‌ی مطلب

پناهِ امنِ خدا/دیگری

همیشه این بصیرت قرآنی برایم تأمل‌برانگیز بوده که می‌گوید: إِنَّ الاْءِنسَانَ لَیطْغَی اِن رَآهُ اسْتَغْنَی. حرفش این است که آدم تا می‌بیند روی پای خودش ایستاده و دست و پایش نمی‌لرزد، یادش می‌رود که خدایی هم هست یا پیشتر خدایی را صدا می‌زده و می‌شناخته. می‌گوید از تُردی و شکنندگی…
مشاهد‌ه‌ی مطلب

تمنّای یکپارچگی

این تمّنا را بسیاری از ما داریم؛ اینکه دلمان می‌خواهد درونمان خالی از تعارض و کشمکش باشد، بخش‌های مختلف وجودمان هر کدام راه خودشان را نروند و درونمان از کوره‌راه‌های ناشناخته و راهزنانِ بی پروای عاطفه و احساس خالی باشد. اغلبِ ما در آرزوی چنین یکپارچگی درونی‌ای هستیم تا از…
مشاهد‌ه‌ی مطلب

سوگوارِ واقعیتِ روزمرّه

انگار چیزی خورده باشد توی سر بسیاری از ما؛ گیج و سرگشته ایم. نه اینکه همه روز توی هپروت باشیم، امّا تا کمی درنگ می‌کنیم، با تصویری رنگ و رو رفته، کند و بی‌رمق از زندگی روبرو می‌شویم. تقریباً همه جهان درگیر تعطیلی و قرنطینه شده‌است، اتفاقات زندگی اغلب ما…
مشاهد‌ه‌ی مطلب

میوه‌های درختِ خیال

گاهی اوقات به زندگی‌های نزیسته‌ام فکر می‌کنم. به آدم‌های دیگری که می‌توانستم باشم، به کارهای دیگری که می‌توانستم بکنم و به جاهای دیگری که می توانستم بروم. یکی از تفریحات من همین است. اینکه بنشینم و خودم را تصوّر کنم توی یک زندگی دیگر؛ جای یک آدم خیالی که شغل…
مشاهد‌ه‌ی مطلب

دوستی، پا لای درِ نیمه‌باز گذاشتن است

گاهی اوقات دوستی چنین چیزی است: پا لایِ درِ نیمه‌باز گذاشتن و صبوری کردن. خیلی وقت‌ها سنگینی غمی، خارخارِ فکری، سوزشِ زخمی یا تنگنای حالی، آدمی را ناگزیر می‌کند از کمک گرفتن، به سمتِ دیگری رفتن و تغییر یا تسکینی را از کسِ دیگری چشم داشتن. در این شرایط، چه…
مشاهد‌ه‌ی مطلب

اضطراب و تفکّر جادویی

آدم وقتی مضطرب است، تفکّر جادویی پیدا می‌کند، یعنی ویژگی‌هایی را به اشیاء، اتفاقات و آدم‌ها نسبت می‌دهد که هیچ وقت پیشتر چنین نمی‌کرد. دیده‌اید وقتی بچه ای کار خطایی کرده و نگران لو رفتن آن است، چطور پدر و مادرش را همه‌دان و باهوش می‌داند و هر نگاه و…
مشاهد‌ه‌ی مطلب

موهبتِ عجیبِ قصه‌گویی

گاهی اوقات فکر می‌کنم قصه گویی از آن ابزارهاست که اگر خدا به آدم نمی داد، خیلی زودتر از این‌ها، بشر مچاله می‌شد توی خودش و برای همیشه از بین می‌رفت. فکرش را بکنید، اگر آدم نمی‌توانست گذشته‌اش را به یاد آورد و روایت کند، اگر نمی‌توانست برای آینده قصه…
مشاهد‌ه‌ی مطلب

نمی‌بُرد؟ چه بهتر که نمی‌بُرد

آدم است دیگر، آرزوهای عجیب و غریبی دارد. یکی از آروزهای من هم این است که یک روز چنان بی‌تعلّق باشم به همه چیز که پیراهن یک بار پوشیده‌ام را اگر کسی خوشش آمد به او بدهم و آخ نگویم یا اگر دیدم کسی پول می‌خواهد، حتی فکر نکنم که…
مشاهد‌ه‌ی مطلب