یادداشت‌ها

علی‌رغمِ همه این‌ها

همه ما یک «نمی‌توانم» ِ بزرگ گوشه روان‌مان داریم که مدام پایش را می‌کشیم وسط تجربه‌هایمان. از قضا بزرگ‌ترین موفقیت‌های ما زمانی به دست می‌آیند که با مشت و لگد هم اگر شده، دوباره این «نمی‌توانم» را پرت می‌کنیم همان گوشه و به کارمان ادامه می‌دهیم. منظورم از این حرف،…
مشاهد‌ه‌ی مطلب

برای ما هم جا هست

بچه که بودم وقتی صحبت از آخرت می‌شد، هر کجا، توی خانه یا  مدرسه یا هر جای دیگری، یک تصوّر وجود داشت: یا در کودکی می‌میری و به بهشت می‌روی و یا بزرگ می‌شوی و ناگزیر برای مدّتی یا برای همیشه ساکن جهنّم خواهی شد. البته راه دیگری هم بود:…
مشاهد‌ه‌ی مطلب

کارخانه درون

«امروز باید با این احساس دست و پنجه نرم کنی». این را سر صبح یکی بی‌مقدّمه توی سرم گفت. پرسیدم: چرا؟ گفت: همینه که هست. برنامه امروز اینه. گفتم: آخه من آمادگیش رو ندارم. گفت: شرکت اینطوری دستور داده. مگه تو کارمند ما نیستی؟ گفتم: من کارمند شما نیستم. من…
مشاهد‌ه‌ی مطلب

بهای انکار

آنقدر دیر نکنید که ناچار به عجله کردن شوید. این را باید به خیلی از ما گفت؛ خیلی از ما که فکر می‌کنیم با انکار کردن و به تعویق انداختن، انتخاب‌ها خودشان صورت می‌گیرند و اتفاقات خودشان رخ می‌دهند. امّا دیر یا زود زمانِ گرفتن تصمیم یا انجام عمل فرا…
مشاهد‌ه‌ی مطلب

چاله‌هایی برای تکرار شدن

در زندگی زخم‌هایی هست که به خودمان می‌زنیم امّا نمی دانیم چرا و رنج‌هایی هست که برای خودمان می‌خریم امّا نمی‌دانیم به چه دلیل. در زندگی هر کدام از ما چاله‌هایی هست که نمی‌دانیم چطور کنده شده و از کجا آمده‌اند، امّا هر بار راهمان را کج می‌کنیم سمت آن‌ها…
مشاهد‌ه‌ی مطلب

غیابِ ترک‌خورده

تلفن، اس‌ام‌اس، تلگرام، ایمیل، اسکایپ و خلاصه همه این ابزارهای ارتباطِ بی‌بدن، خدمت زیادی به ما کرده‌اند امّا نوعی دوپارگی، عطش، ناکامی و سرخوردگی را هم در ما دامن زده‌اند. این ابزارها حجم زیادی از غیبت و دوری را از بین برده‌اند و ارتباطِ هرلحظه و همیشگی ما و عزیزانمان…
مشاهد‌ه‌ی مطلب

تغییر چهره جهان

وقتی جوان‌تری، بزرگتر شدن برایت معانی ساده و گاه خنده‌داری دارد. خیال می‌کنی همه‌اش خلاصه می‌شود در سفید شدن موها، پا گرفتن توی شغل و حرفه، رسیدن به رفاه و شهرت، شروعِ آرامِ فرسایش تن و حضورِ کم و بیش قابلِ انتظار بیماری‌ها. امّا همه این‌ها تصویرِ ناقص و گنگی…
مشاهد‌ه‌ی مطلب

صدای بدن‌هایمان را بشنویم

بدن‌های ما با ما حرف می‌زنند. خیلی بیشتر از آدم‌های اطرفمان. بدن‌های ما زبانِ خودشان را دارند و هر روز و شب و حتی توی خواب پیام‌هایی برای ما می‌فرستند و چیزهایی به ما می‌گویند. منظورم از «ما»، چیزی است که روانشناسان به آن می‌گویند «روان». در واقع دارم از…
مشاهد‌ه‌ی مطلب

انسان و خدا (به بهانه شب قدر)

یک وقت می‌ایستی آن کنار و از خودت می‌پرسی همه این‌ها، این از خدا حرف زدن‌ها، با خدا حرف زدن‌ها و به جای خدا حرف زدن‌ها برای چیست؟ همه این چیزهایی که بدیهی به نظر می‌رسند و حال آدم را خوب یا بد می‌کنند، همه این چیزهایی که با بقیه…
مشاهد‌ه‌ی مطلب

بعضی چیزها هر قدر هم که زمان گذشته باشد، آدم را رها نمی‌کنند. اصلاً فراموشی یک افسانه است. آدم نمی‌تواند هر چیزی را فراموش کند. یک سری چیزها وقتی می‌آیند، می‌شوند مثل اثرانگشت یا ردِ زخم روی پوست. می‌مانند و ترکت هم نمی کنند. این چیزها مال تو نمی شوند،…
مشاهد‌ه‌ی مطلب

خشمی که سرِ تمام شدن ندارد

خشم هم مثل خیلی از احساساتِ دیگر، قاعده‌اش این است که با محرّکی آغاز بشود و زمانی که آن محرّک از میان رفت، یا زمانی که آن خشم شنیده شد و کاری برای از میان رفتنِ علّتش انجام گرفت، خودبه‌خود آرام بشود و جایش را به عاطفه یا هیجان دیگری…
مشاهد‌ه‌ی مطلب