خاطره‌ی اتاقی که نیست

برچسب ها:  تأملات خاطره محمود مقدسی

پشت میز نشسته‌ام و کتابی را برای کلاس فردا عصر مطالعه می‌کنم. یک‌هو اما حواسم پرتِ چیزی می‌شود و تصویری ذهنم را اشغال می‌کند: تصویرِ اتاقِ بزرگِ خانه‌ خاله‌ام. پسرخاله‌هایم به آن می‌گفتند “اتاق گرمه” (چون رو به آفتاب بود). اتاق گرمه، اتاق خواب پسرها بود. اتاق بزرگ و کشیده‌ای با پنجره‌هایی که رو به حیاط باز می‌شدند. یک طرف اتاق پُر از پنجره بود و روی طاقچه جلوی پنجره پُر بود از گلدان و شیشه‌های آبی که شوهرخاله‌ام گهگاه شاخه‌های شکسته یا قلمه‌هایی را در آن‌ها می‌گذاشت. آن اتاق، اتاق ۵ پسر بود. ابتدا تخت نداشت و هر وقت من و برادرهایم شب می‌ماندیم، همه‌ی ما ۸ پسر می‌خوابیدیم روی زمین (و چقدر طول می‌کشید تا بخوابیم و دست از شیطنت و حرف زدن و مسخره‌بازی برداریم). بعدها که تخت خریدند هم، اتاق تنها ۴ تخت داشت. احتمالاً چون بزرگترین پسرخاله ام دانشجوی شهر دیگری شده بود و کمتر در خانه بود. این اتاق یک کمد داشت و نمی‌دانم چطور هم رختخواب‌های اضافه را در آن می‌گذاشتند و هم جا داشت برای لباس‌ پسرها. البته جالباسی ایستاده‌ای هم کنار کمد بود که همیشه پر بود از لباس‌های پسرانه‌ی کوچک و بزرگی که گم می‌شدند توی هم. وسطِ اتاق خالی بود؛ جایی برای نشستن، دراز کشیدن، مشق نوشتن یا بازی کردن. گوشه اتاق نزدیک پنجره، میز بزرگی بود با چند صندلی. گهگاه یکی یا دو تا از پسرها پشت آن میز درس می‌خواندند. این میز، بخشی از روزگار پسرها را نشان می‌داد. زمانی پُر بود از کتاب و دفتر و ماشین‌حساب و چراغ مطالعه، زمانی پُر شده بود از گلدان و بعد هم برای همیشه شد جایگاه کامپیوتر و سی‌دی‌ها و یک سری وسایل الکترونیکی دیگر. ۵ نفر پای آن کامپیوتر خاکستری، با جهانِ تازه کامپیوتر و اینترنت آشنا شدند. همیشه وقتی با کامپیوترشان کاری داشتم، سؤالم این بود که کِی می‌توانم بنشینم پای آن و با یوزرنیم چه کسی می‌توانم وارد بشوم. گوشه‌ی دیگری از اتاق هم بخاری بود؛ کانون گفت‌وگوهای من و پسرخاله‌ها در زمستان. معمولاً وقتی با یکی از آن‌ها صحبت می‌کردم، یکی از ما می چسبید به بخاری و دیگری می‌نشست لبه‌ی تخت یا لبه‌ی طاقچه (در فاصله‌ی میان دو گلدان) یا لبه‌ی میز یا بعدها روی صندلی چرخ‌دار کنار کامپیوتر. آن بخاری و ظرفِ آبِ روی آن بخش مهمی از هویت این اتاق بود.

این اتاق ۵ نفره، بخشی از کودکی من است و تصویرش گهگاه همینطور بی‌هوا به ذهنم می‌آید. این اتاق امّا دیگر نیست و در هیچ کجای جهان وجود ندارد. ابتدا پسرخاله‌ها یکی یکی از خانه رفتند و بعد هم خانه را کوبیدند و جایش ساختمان چند طبقه‌ای ساخته شد. آن اتاق اکنون دیگر جز در خاطره من و پسرخاله‌هایم وجود ندارد؛ خاطره‌ای که هیچ‌گاه فرصتِ مرور کردنش را با هم پیدا نکردیم. امّا این اتاق مدام در ذهن من تکرار می‌شود، با همه‌ی جزئیاتش، و نمی‌دانم چرا چنین غم غریبی به دلم می‌افتد از مرور این تصویر. غمگین می‌شوم از این‌که آن اتاق دیگر نیست و مثل غباری محو شده است. اتاقی که نیست، در خیالِ منی که (هنوز) هستم مدام تکرار می‌شود. بعد از من اما اتاقی که نیست، دیگر در خاطره‌ی هیچ کسی باقی نمی‌ماند و محوِ محوِ محو می‌شود برای همیشه. شاید اجبارِ نوشتنِ این متن برای همین بود. برای اینکه می‌ترسیدم از محو شدنِ همیشگیِ آن اتاقِ پر از خاطره. آن را نوشتم تا جایی برای مدّتی طولانی‌تر از من و پسرخاله‌هایم باقی بماند. خاطره‌ی اتاقی که نیست، برای من شبیه‌ترین تصویر به مرگ است.

اشتراک گذاری

نوشتهٔ قبلی
نظر به درد دیگران
نوشته‌ی بعدی
آخرتِ بی‌وصف
edit_square

آثار دیگر

روان‌کاوی به روایت مدرسهٔ دوباتن

دسته بندی: آثار | کتاب ها نویسنده: آلن دوباتن مترجم: محمود مقدسی ناشر: کرگدن سال انتشار: ۱۴۰۲ خرید کتاب: لینک اوللینک دوملینک سوملینک چهارمتقریباً همۀ ما، از وقتی که به…

کتاب «درآمدی جدید به روان‌شناسی اخلاق»

دسته بندی: آثار | کتاب ها نویسنده: والری تیبریاوس مترجم: محمود مقدسی ناشر: انتشارات آسمان خیال سال انتشار: ۱۴۰۱ خرید کتاب: لینک اوللینک دوملینک سوملینک چهارماخلاق از منظری دیگر از…

جغرافیای تنهایی

مقاله‌ای از دکتر محمود مقدسی درباره فلسفه تنهایی، برگرفته از وب‌سایت و مجله‌ی «نگاه آفتاب»   همه‌ی ما تجربه‌ی تنهایی را داشته‌ایم. گاه از آن گریخته‌ایم و گاه به آن…