در دوران ما از آدمهایی که میمیرند، صدا و تصویر باقی میماند و ما را حیرتزده میکند از این همه درآمیختگی زندگی و مرگ. او رفته، دیگر نیست، اما صدا و تصویرش هست و از زندگی با ما میگوید. فیلم را که میبینم گم میشوم در فکرهام: این چهره زنده و شاد، اکنون خونآلود و خاکی است. چطور چنین چیزی ممکن است؟ همیشه این سویه از تکنولوژی دچار تناقضم میکند. میخواهم و نمیخواهمش. میخواهمش چون جلوی محو شدن تصویر دیگری را در خاطراتم میگیرد و نمیخواهمش چون پریشانم میکند با تناقضی که در آن هست؛ اینکه آن حرکتها و صدا مال کسی است که دیگر حرکت و صدایی ندارد.
از صبح این ویدیو کوتاه دوباره درگیرم کرده. سرزندگی و شور او، وجود این همه شهوتِ مرگ و کشتن در دنیا و تصویر زنده کسی که دیگر زنده نیست، مچالهام میکند و با خودم میگویم: چه شکننده، چه آسیبپذیر و چه تنهاییم ما آدمها.