آدم از یک جایی به بعد، در مورد مسائل مهم زندگی، دست از تلاش برای حل مسئله بر می‌دارد و سرمایه‌گذاری‌اش را می‌برد سمت افزایش ظرفیت درونی‌ برای جا دادن به چیزها و اتفاقا هضم ناشدنی. مثلا دیگر سعی نمی‌کند از راز مرگ و زندگی سر در بیاورد و فقط سعی می‌کند جای اضافه‌ای باز کند در روانش برای رفتنِ هضم‌ناشدنی آدم‌ها. همّش را می‌گذارد بر پذیرش بی‌دستکاری اتفاقات، همانطور که هستند.

آدم از یک زمانی به بعد، در مورد مسائل مهم زندگی بیشتر خیره می‌شود به جای اینکه فکر کند. تماشاچی متواضعی می‌شود که می‌پذیرد آدم‌ها می‌میرند ولی نمی‌دانیم چرا، بیماری‌ها می‌آیند ولی نمی‌دانیم چرا، جهان هست ولی ما نمی‌دانیم چرا، آدم‌ها روی این کره خاکی با این همه تنوع می‌آیند و به جان هم می‌افتند و ما نمی‌دانیم چرا و … . جهان، تجربه‌هایی را پیش روی آدم‌ها می‌گذارد که بخواهند یا نخواهند متواضعشان می‌کند.

اشتراک گذاری

آخرین مطالب

سبد خرید
برای دیدن نوشته هایی که دنبال آن هستید تایپ کنید.
فروشگاه
لیست علاقه‌مندی‌ها
0 مورد سبد خرید
حساب من