وسط همه این بحرانها و حتی گاهی در نتیجه همه این بحرانها، دوباره میشود حیرت کرد از زنده بودن، متولد شدن، رشد کردن، بدن داشتن، احساس کردن و مردن. روزمرگیها و بحرانهای زندگی معمولا یادمان میبرند که چقدر همین بودن، حیرتآور و گاهی وحشتآفرین است:
جهان می توانست نباشد ولی هست و من می توانستم نباشم ولی هستم. روزی هم خواهد رسید که جهان با همه بالا و پایینیهایش هست و من دیگر نیستم. آنوقت سیاست و اقتصاد و خوشی و ناخوشی این جهان را می گذارم و برای همیشه میروم.