آگاهی را به انسان دادهاند تا جهانهای موازی را تصوّر کند؛ در فلسفه، در فیزیک، در رؤیاهای بیداریش و در خوابهایش. آگاهی را به انسان داده اند تا غیر از این واقعیتِ مشترک، جهانهای نیامده و نبوده را نیز تجربه کند. در خیالش به آن ها قدم بگذارد، از آن ها سؤال بپرسد، آن ها را به تصویر بکشد، از آن ها سخن بگوید و در آن ها زندگی کند. آگاهی را به انسان داده اند تا گم بشود توی این جهانهای موازی و هر بار در گوشهای از گستره بینهایتِ یکی از آنها پیدا بشود، به گونهای دیگر و در جایی دیگر زندگی کند و آنقدر آنجا نفس بکشد که نفسهایش بوی آنجا را بگیرند. آن وقت، زمانی که برگشت، خاطرهاش و نفسهایش به او میگویند که آن موازیِ خیالانگیز را چگونه میتواند اینجا و در اکنونِ زندگیاش بیافریند. خدا خیال را آفرید تا آگاهی را از تباهی ناگزیرش در امان بدارد.
دوباره همان زندگی به سراغمان میآید.
در روزهای کرونا، تصور بسیاری از ما این بود که تا مدّتها قرار است سایه احوالی آخرالزّمانی بر جلسات درمان