مردم وجود ندارند. آن توده بیشکلی که میشود همه چیز را به آن نسبت داد، وجود ندارد. آن تودهای که یکی میگوید منتظر تحریم بیشترند تا همه چیز کنفیکون شود، یا آن ازدحام پرتراکم آنهایی که دیگری میگوید پشت همه چیز ایستادهاند و این نحوه بودن را انتخاب کردهاند، هیچ کدام وجود ندارند. تنها آدمهای واقعی وجود دارند. آدمهایی که بلاتکلیفاند، نگرانند، امیدوارند، ترسیدهاند و هرکدام دغدغهها و آرزوهای خودشان را دارند و مصالح مختلفی، عقیده و نظرشان را تعیین میکند.
مدتهاست وقتی کسی میگوید مردم چنین و چنان، هراس به دلم میافتد. این نحوه مصادره کردن آدمها میترساندم. آدمهای بیصدا و بیشکل را به هر کاری میتوان گرفت و این وحشتناک است. باید به آدمها صدا داد: صدایی برای اشخاص، صدایی برای طبقهها، صدایی برای گروهها و … . آن وقت کسی نمیتواند مردم را مصادره کند و تکتک آدمهای واقعی را به مسلخ درد و رنج بکشاند. من به هر آزادیخواهی که دم از مردم میزند بدبینم. او هنوز نتوانسته تنوع آدمها را ببیند، تفاوتها را به رسمیت بشناسد و خواستها و آرمان خودش را مقید و مشروط بیان کند. او خطرناک است چون از طرفِ توده بیشکل و نامعلومی به نام مردم حرف میزند.