کریستین بوبن درگذشت. چندباری در این سالها به رفتنش فکر کرده بودم؛ به اینکه آدمی با نگاه او به زندگی، چگونه با مرگ روبرو میشود و چگونه این دنیا را برای همیشه ترک میکند. کاش مصاحبهکنندهای پیدا میشد و این آخرین سوال را هم از او میپرسید.
بوبن در آثارش تو را به مهمانی حیرت، زیبایی، جنون، کودکی، عشق، تنهایی و خیال میبرد. او با کلمه و تصویر عجین بود و حرفهایی میزد که در اوج سادگی بیاندازه عمیق بودند. معنویت بوبن، از جنس رویارویی با جهان و لمس اجزای آن بود. او در بن و بنیاد، زندگی را تراژیک میدید امّا همزمان، کار ادبیات و کلمه را جستجوی روزنی از نور در این تلخی میدانست.
او جهانِ خودش را در کنار این جهان و در داد و ستد با آن خلق کرده بود؛ جهانی روشن که پیشترها ساکن و بعدها زائر گاه و بیگاهش بودم.
خداحافظ آقای بوبن، خداحافظ هم قبیله، خداحافظ دوستِ نادیده همیشه آشنا