برای خیلی از ما، بیشتر دیدنِ آدمها یعنی بالا آمدنِ احساساتی گنگ یا ناخوشایند؛ مثلاً حسادت، بیکفایتی، احساس خطر، حقارت، تنهایی، ناکامی و بازنده بودن.
اغلب ما زندگیمان را طوری سامان میدهیم که حتیالامکان از این احساسات دور بمانیم. یعنی حتی اگر نتوانستهایم خودمان را بپذیریم یا از داشتههایمان مطمئن باشیم، لااقل در معرض دیگران قرار نگیریم و احساس حقارت، بیکفایتی یا حسادتمان فعال نشود یا نگران نشویم که به دلیل موفقیتمان، آسیبی از آنها به ما برسد.
ما، اغلب ایام سال (اگر خودآزاریمان بگذارد) درها را میبندیم تا کمی آرام بگیریم. اما وقتی زمانِ تعامل بیشتر با دیگران میرسد، این درها ناخواسته باز میشوند و احساساتِ ناخوشایندی تا مدتها درگیرمان میکنند. دیدار آدمها خوب است اگر بتوانیم احساساتی را که در ما ایجاد میکنند، هضم کنیم.
میپرسی چارهاش چیست؟ ندیدن؟ شاید. راه دیگر اما قدمی به عقب برداشتن است: شنیدنِ صدای آن احساسات و کار بر روی آنها. آن حسادت چه چیزی درباره من میگوید؟ آن احساس حقارت؟ آن احساس خطر؟ این کار شاید درد این لحظه را تسکین ندهد اما جلوی آزار بالقوه در آینده را خواهد گرفت.