تأملات

تصویر غروب

ماه، آن بالا طلوع می‌کند. صدای اذان از دور می‌آید. نسیم ملایمی در حالِ وزیدن است و من ایستاده‌ام و تن سپرده‌ام به آن‌چه مرا در برگرفته. چشم‌هایم می‌بینند، گوش‌هایم می‌شنوند و پوست تنم احساس می‌کند. زنده بودن چیز عجیبی است. می‌توانست نباشد اما هست و زمانی می‌رسد که دیگر…
مشاهد‌ه‌ی مطلب

وقتی که در دنیای دیگری بودم (همنشینی با مردگان قدیمیِ دور از وطن)

امروز حوالی ظهر رفته بودم قبرستان لهستانی‌ها در دروازه دولاب. دو ساعتی تنها آن‌جا بودم. من بودم و چند صد مرده‌ی دور از وطن‌. حال و هوای غریبی داشت. در سکوت به قبرها نگاه می‌کردم. عکس بسیاری از مردگان هنوز بر صلیب بود و با چشمانی خیره به من نگاه…
مشاهد‌ه‌ی مطلب

خشمِ بلاتکلیف و سرنوشت رأی

امروز دیگر نه در روان‌شناسی و نه در جامعه‌شناسی و فلسفه، کسی باور ندارد که ما موجوداتی یک‌سره عقلانی هستیم و وقتی پای تصمیم‌گیری به میان می‌آید، با دلایل قانع می‌شویم. حتی کمی بیش از این، تحقیقات فراوانی نشان می‌دهند که بخش زیادی از استدلال‌آوری ما در حقیقت دلیل‌تراشیِ مبتنی…
مشاهد‌ه‌ی مطلب

تجربه‌ی عجیبِ آشنایی‌زدایی

تا به حال به کشتنِ یک مورچه یا پشه فکر کرده‌اید؟ خیلی راحت دست‌هایتان را در هوا به هم می‌زنید و موجودی که کنار گوشتان وز وز می‌کرد و خونتان را می‌مکید از بین می‌رود. یا روی لبه جدولی نشسته‌اید و مورچه‌ای از کنارتان رد می‌شود. کافی است انگشتتان را…
مشاهد‌ه‌ی مطلب

روزی از جنس سکوت

روز تولد روز گیج‌کننده‌ای است. ظاهراً فرقی با روزهای دیگر ندارد و تنها یک مبدأ یا نشانه‌گذاری زمانی است که قبل و بعدی را می‌سازد. اما این روز عملاً با روزهای دیگر فرق دارد و کاری با من می‌کند: من را درگیرِ بودنم و خاطره‌هایم می‌کند و می‌اندازدم روی دورِ…
مشاهد‌ه‌ی مطلب

آخرتِ بی‌وصف

گفت: می‌دانی باور به کدام آخرت، اضطراب ما را کاهش می‌دهد؟ گفتم: نه، برایم بگو. گفت: آخرتی که صرفاً هست و هیچ جزئیاتی ندارد. دانستن هر وصفی از آخرت، آن را بی‌معنا می‌کند. از خوشی‌هایش اگر بگویند بی‌معنا می‌شود، از ابدیت‌اش اگر بگویند بی‌معنا می‌شود. حتی اگر از دانستن و…
مشاهد‌ه‌ی مطلب

خاطره‌ی اتاقی که نیست

پشت میز نشسته‌ام و کتابی را برای کلاس فردا عصر مطالعه می‌کنم. یک‌هو اما حواسم پرتِ چیزی می‌شود و تصویری ذهنم را اشغال می‌کند: تصویرِ اتاقِ بزرگِ خانه‌ خاله‌ام. پسرخاله‌هایم به آن می‌گفتند “اتاق گرمه” (چون رو به آفتاب بود). اتاق گرمه، اتاق خواب پسرها بود. اتاق بزرگ و کشیده‌ای…
مشاهد‌ه‌ی مطلب

نظر به درد دیگران

نشسته‌ام لبِ پنجره، به درختان حاشیه‌ی خیابان نگاه می‌کنم و از خنکیِ نسیمِ بهاری لذت می‌برم. نشسته‌ام و در سکوت به جهانی فکر می‌کنم که همه‌چیزش هر آن ممکن است از هم بپاشد. به کابُلِ چند روزِ پیش فکر می‌کنم و به فلسطین این روزها. به جنگ فکر می‌کنم؛ به…
مشاهد‌ه‌ی مطلب

همیشه چیزی بیرون می‌ماند

همیشه چیزی بیرون می‌ماند و هیچ‌گاه نمی‌توان همه چیز را با هم داشت. این، بخشِ مهمی از واقعیتِ زندگی ما آدم‌ها در این دنیا است. همیشه ناگزیریم دست به نوعی مصالحه بزنیم. یعنی یک سری چیزهای مهمتر یا “در این زمان” مطلوب‌تر را نگه داریم داخل مرز و یک سری…
مشاهد‌ه‌ی مطلب

پنگوئن

https://mahmoudmoghaddasi.com/wp-content/uploads/2022/12/video_2023-06-05_12-13-13.mp4   بیایید رفتارِ این پنگوئن کوچک را انسان‌وار بفهمیم، یعنی احساساتِ انسانی به آن نسبت بدهیم. آن وقت، معنای این درنگ‌‌ها، به پس نگریستن‌ها و در نهایت تصمیم‌گرفتن و به آب زدن چه خواهد بود؟ اسم این صحنه را شاید بشود گذاشت: آینده در برابر گذشته، اشتیاق در برابر…
مشاهد‌ه‌ی مطلب