قاعده خودش را دارد
ظرفی که پُر میشود، ناگزیر سرریز میکند. مثل روان آدم. پُر که میشود و جای هیچ چیز دیگری که ندارد،
ظرفی که پُر میشود، ناگزیر سرریز میکند. مثل روان آدم. پُر که میشود و جای هیچ چیز دیگری که ندارد،
خاطره، همیشه چیزی تلخ و شیرین است. اگر خوب باشد، شیرینیاش با تلخیِ سپری شدنش به یاد میآید و اگر
پروانهای روی دستگیره در نشسته است. تکان نمیخورم تا نپرد. تکان نمیخورد و همانجا میماند. به بالهای رنگیاش نگاه میکنم.
بیمرزی چیز عجیبی است. فکر میکنی مرز داری ولی نداری. فکر میکنی به آدمها نشان دادهای که نباید جلوتر بیایند
گفت: آدم هزار سالش هم که باشد باز چیزهایی برای فهمیدن درباره خودش وجود دارد. تغییر هم میتواند بکند، هرچند
پوستم باش. مرا بپوشان. میان من و دنیا فاصله بینداز. بگذار توی تو، توی خودم خانه داشته باشم. زندگیِ بدون
اسمش برای من “گمکردنِ نقشه” است. اینکه جایی از زندگی ببینی به هر دلیلی تقریباً میتوانی به همه چیز شک
یک چیز در این انتخابات برایم خیلی جالب و ارزشمند بود: اینکه مفهوم “مردم” تکثر پیدا کرد و دیگر کسی
طبقه متوسط مهم است و بقای طبقه متوسط برای هر تحوّلی در آینده ضروری است. جنبشهای اجتماعی برآمده از طبقاتِ
بعضیها شاید مسئله را مختومه کرده باشند. امّا برای من مختومه نمیشود. چه رای دادنش و چه رای ندادنش. هیچ
“وحدت کاذب میشکند. وحدتی واقعی باید اتفاق بیفتد”. این دو جمله در دو هفته اخیر خیلی توی سرم میپیچد. وحدت
در هر سنّی که باشیم، با این پرسش روبروییم که این سن و سال وقت چه کارهایی است؟ یا این