نیاز به عمق
نیاز به عمق هم یک نیاز است. نیاز به خواندن، شنیدن یا گفتنِ حرفهای عمیق. نیاز به تجربههای عمیق، لحظاتی
نیاز به عمق هم یک نیاز است. نیاز به خواندن، شنیدن یا گفتنِ حرفهای عمیق. نیاز به تجربههای عمیق، لحظاتی
ایستاده بودم و به قایقهای توی آب نگاه میکردم. ناگهان دست کوچکی را توی دستم حس کردم. دست کودکانه در
شاید این نمودار را دیده باشید: نمودار U شکل احساس خوشبختی. خلاصهاش این میشود که احساس خوشبختی به سن و
همه سال را یکجور تمام نمیکنند. بعضی خوشحالاند و بعضی غمگین. بعضی دلخوش به بودنِ دیگریاند و بعضی دلتنگ یا
اختیار و دوسوگرایی آفتِ پایان است. چیزی تمام نمیشود. آن بیرون هم اگر تمام شود، توی آدم تمام نمیشود. انگار
اوضاع دنیا که خراب است؛ حتی شاید خرابتر از آنی که فکر میکنیم. یعنی در اصلِ این خرابیِ دیوانهوار شکّی
گفت: خیلی مهمه که آدم بدن داشته باشه و بدنش مال خودش باشه. خیلی مهمه که آدم توی بدن خود
گفت: اوضاع خرابه. خیلی خرابه. ببین، نمیخوام حرف مفت بزنم. ولی محبتهای کوچیک هنوز هم یا حتی بیشتر از همیشه
واقعیت این است: ما خیلی به دیگران نیازمندیم، امّا جسارت ابراز کردنش را نداریم. ما به بودنِ دیگری، به نگاهش،
من به گفتگو ایمان پیدا کردهام؛ به اینکه خیلی وقتها جواب میدهد. جواب میدهد هم یعنی حتی اگر مشکل را
گفت: من صرفاً مضطرب نیستم. من به اضطراب معتادم. پرسیدم: یعنی چی؟ گفت: گمونم منظورم روشنه. اعتیاد چطوریه؟ اگر مواد
گفت: باورت میشه دنیا فقط از نگاه توئه که این شکلیه؟ گفتم: یعنی چی؟ گفت: دنیا برای یک نفر دیگه