سال کنکور، برق که می‌رفت، خوشحال می‌شدم. آن سال عصرها که از مدرسه بر می‌گشتم، تا آخر شب همه کارم این بود که درس بخوانم و تست بزنم. جدول برنامه ریزی داشتم، ساعت‌های مطالعه ام را می‌نوشتم، با خودم رقابت می‌کردم، به خودم جایزه می‌دادم و خلاصه یک کنکوری تمام عیار بودم که وقت برایش ارزش طلا را داشت. لابد برای شکافتن سقف عالم، این همه تلاش و زحمت لازم بود. با این همه برق که می‌رفت ذوق می‌کردم؛ ذوق کودکانه ای که هنوز هم بعد از این همه سال وقتی یادش می‌افتم، لبخند به لبم می‌آید. این را پذیرفته بودم که زیر نورِ شمع درس خواندن، کاری از پیش نمی برد. برای همین خیالم راحت بود که بدون برق، می‌توانم از پوستِ یک کنکوری تمام عیار بیرون بیایم، بشوم یک نوجوان ۱۷ ساله که دوست دارد آهنگ گوش کند، کنار خانواده‌اش بنشینید، برود توی فکر و خیال و بازیگوشانه و بی دغدغه وقت بگذراند. همه این‌ها امّا گهگاه و آن هم نهایتاً برای یک ساعت پیش می‌آمد. آن تاریکی لذّت بخشِ بدون برق در سال کنکور، علیرغم اینکه بهایی داشت امّا موهبتی برای من بود؛ فرصتی برای بازیابی چیزهایی که جدّیت زندگی، رسالت‌های خودخواسته، رقابت‌های اجتماعی و … از من دریغ کرده بودند. این روزها با همه تب و تابی که دارد، چیزی شبیه آن را تجربه می‌کنم؛ خالیِ ناگزیری که برایم هزینه دارد اما می‌توانم آن را با چیزی از جنسِ کارهای غیرجدّی پر کنم، کارهایی که مدّت‌هاست نمی‌خواستم و نمی‌توانستم به سراغشان بروم.

اشتراک گذاری

آخرین مطالب

سبد خرید
برای دیدن نوشته هایی که دنبال آن هستید تایپ کنید.
فروشگاه
لیست علاقه‌مندی‌ها
0 مورد سبد خرید
حساب من