کاش کسی میان ما و غمها و اضطرابهایمان حائل میشد. میایستاد میان ما و آن تودههای سیاه وحشتآفرین، به چشمهایمان نگاه میکرد و میگفت: «نترس. تمام شد. درستش میکنیم».
بازی با وحشتِ خواسته نداشتن
گفت: از زندگی چی میخوای؟ گفتم: خیلی چیزها. امّا اخیراً یک تردید بزرگ هم توی من بوجود اومده. اینکه واقعاً