وقتی چیزی رو خوب فهمیده باشی، اون وقت میتونی حاشیهها و زوائدشو بذاری کنار و ساده و قابل فهم ازش حرف بزنی. امّا خیلی وقتها قصه از این قرار نیست. خیلی وقتها سادهسازی میکنیم تا نفهمیم؛ گاهی اوقات چون مضطربیم، گاهی اوقات چون درد داره و گاهی اوقات هم چون اشتیاق زیادی به چیزی داریم. امّا این نفهمیدن خیلی شکننده ست. سادگیِ ساختگی، خبری در مورد عالم نمیده و فقط چیزی در مورد احساسات ما میگه. همین.
بازی با وحشتِ خواسته نداشتن
گفت: از زندگی چی میخوای؟ گفتم: خیلی چیزها. امّا اخیراً یک تردید بزرگ هم توی من بوجود اومده. اینکه واقعاً