پرسید: زندگی به عنوان یک آدم چه شکلیه؟
گفتم: بستگی داره اون آدم چند سالش باشه، کی باشه، کجا باشه؟
گفت: مثلاً یک آدمی مثل تو، توی سن و سال تو، همینجا.
گفتم: ببین، چیزی که من فهمیدم اینه که زنده بودن به عنوان آدم یک نوسان مدامه؛ نوسان بین اشتیاق به زندگی و میل به مرگ، نوسان بین روزهای خوب و روزهای بد، نوسان بینِ سرخوشی و غم، بین تونستن و احساس ناتوانی، بینِ خواستن و نخواستن، بینِ جدی گرفتنِ چیزها و بیهوده دیدنشون، بین ته کشیدن و دوباره پر شدن، بین امیدواری و رها کردن، بین دلبستن و بهاختیار یا اجبار دل کندن. ما آدما به این دلخوشیم که هیچ حالی ثابت نمیمونه، که تقریباً همیشه دلخوشیای پیدا میشه، که میتونیم فراموش کنیم، که میتونیم بخوابیم، که زمان میگذره.
گفت: شما آدما عجیبین.
گفتم: آره. اتفاقاً یکی از چیزهایی که خوبه میتونیم فراموشش کنیم همین عجیب بودن همه چیزه.
گفت: پس معلوم نیست زندگی برای شما آدما چه شکلیه؟
گفتم: نه. بستگی داره کِی این سوالو از کدوممون بپرسی.