در کشاکش امید و ناامیدی

گفت: تمام این روزها من از دوباره امیدوار شدن می‌ترسیدم. توی تمام این سال‌ها، بارها امیدوار شدیم و نشد. هربار وقتی نمی‌شد بیشتر فرو می‌رفتم. بعد می‌دیدم توی صدسال گذشته هر کسی امیدوار شده، یک مدّت بعد از پا افتاده. این بار دیگه جونشو نداشتم. هنوز هم ندارم. امّا کم‌کم دارم امیدوار میشم. به کی و به چی رو هم هنوز نمی‌دونم. ولی حس می‌کنم دلم می‌خواد بازم امیدوار بشم. انگار این‌جا که باشی یا باید امیدوار باشی یا فرو میری. توی چی نمی‌دونم، ولی حس فرورفتن داره.

گفتم: می‌فهمم چی میگی‌. انگار یاد گرفتیم هم‌زمان برای نشدن هم آماده بشیم. انگار حافظه‌مون بهمون میگه امیدوار باش و تلاش کن ولی اگر نشد هم زنده بمون و باز بجنگ.

گفت: کاش این بچه‌ها که این روزها اولین بارهاشونه، مثل من و تو این‌قدر زخمی نشن. کاش هر اتفاقی افتاد حواسمون بهشون باشه‌. کاش بهشون بگیم سیاست این‌طوریه دیگه‌؛ میری، جون می‌کَنی، بعد ممکنه بشه، ممکنه نشه، ممکنه اونی که تو می‌خوای نشه، ولی باید سعی کنی امید و زنده بودنتو از دست ندی. بری و برگردی و دوباره نشون بدی که هستی، حق داری و حقتو می‌خوای.

اشتراک گذاری

آخرین مطالب

سبد خرید
برای دیدن نوشته هایی که دنبال آن هستید تایپ کنید.
فروشگاه
لیست علاقه‌مندی‌ها
0 مورد سبد خرید
حساب من