گفت: میدانی باور به کدام آخرت، اضطراب ما را کاهش میدهد؟
گفتم: نه، برایم بگو.
گفت: آخرتی که صرفاً هست و هیچ جزئیاتی ندارد. دانستن هر وصفی از آخرت، آن را بیمعنا میکند. از خوشیهایش اگر بگویند بیمعنا میشود، از ابدیتاش اگر بگویند بیمعنا میشود. حتی اگر از دانستن و فهمیدن راز جهان در آیندهی پس از مرگ بگویند، باز هم بیمعنا میشود. آخرت صرفاً باید باشد، آن هم به صورت یک راز.
گفتم: اما این تصویر از آخرت به کار هر کسی نمیآید؟
گفت: قرار نیست همه چیز به کار همه بیاید. این تصویر از آخرت تنها به کار کسی میآید که هیچ چیز دیگری به کارش نیامده. جاودانگی، تناسخ، بهشت و … پاسخ چنین کسی نیستند. او نیازمند ایمان به ابدیتی رازآمیز است، همین و نه هیچ چیز دیگری.
گفتم: و این چطور به کار او میآید؟
گفت: چنین مؤمنی، مؤمن به حیرت است و ابدیتِ رازآمیزی که هست، ادامهی حیرت مؤمنانهی او است. او جهان را با پیچیدگیهایش تجربه میکند و آخرت برای او استمرار مواجهه با این پیچیدگی است.
گفتم: میفهمم و نمیفهمم.
گفت: مگر وقتی به قلمرو مهمترین حقایق زندگی میرسیم چارهای جز این هم داریم؟ چارهای جز خو کردن به امر متناقض و در عین حال ضروری. باید تاب بیاوریم این فهمیدن و نفهمیدن را، این حیرت کردن و بیپاسخ ماندن را و این حرف زدن و بیدرنگ سکوت کردن را.