بعضی هم بهرهشان از ایمان و دین، تنها دلی لرزان است. اینان نیز چون رمضان میرسد، همه توش و توان خود را به مهمانی میآورند. آنان نه باورِ استواری دارند و نه ایمان محکمی. تنها امیدی تُرد و تمنّایی عمیق برایشان باقی مانده. دلهای لرزان، بازماندگان تاراجهای پیاپیاند؛ ساکنان شهرهای سوخته و خانههای بنا شده بر ریگِ روان. آنان مراقبانِ تنِ زخمی ایمانی اند که نه تاب رها کردنش را دارند و نه امید بهبودش را. دلهای لرزان، مؤمنانِ شکاک و ملحدانِ امیدوارند؛ جهان را بی خدا نمی بینند امّا خدایشان هم خدای هیچ مسجد و کلیسایی نیست. آنها همپیاله یقینِ ملحدانه هم نیستند. آخر کدام حقیقتِ زندگی تابِ چنین یقینی را میآورد؟ آنان شاهدانِ غمگینِ شرور و ناظرانِ رنجورِ پوچیاند؛ دستهایی گشوده بر آسمان و هماره منتظر. دلهای لرزان، ساکنان ایستاده بر آستانهاند. امّا مگر میشود همه عمر بر آستانه ایستاد و امیدوار بود؟ بله. آنکه زخمهای تنش فرصت فراموشی را از او میگیرد، همیشه در آستانه است. وقتی جهان نه تابِ باور مؤمنانه را دارد و نه یقین ملحدانه را، چاره چیست جز در آستانه ایستادن و در امید نور و گرمایی همه عمر را سپری کردن؟
دوباره همان زندگی به سراغمان میآید.
در روزهای کرونا، تصور بسیاری از ما این بود که تا مدّتها قرار است سایه احوالی آخرالزّمانی بر جلسات درمان