جایی بیرون از برد و باخت

حرفی که می‌خواهم بزنم کمی متناقض است. امّا مگر از تناقض، گریزی هم هست؟ آخرش یک روز باید بایستیم و چشم در چشم بشویم با یک عالمه تناقض و به خیلی‌هایشان خو کنیم و آرام بگیریم. تازه آن وقت است که زندگی با ما کنار می‌آید. حرف متناقضی که می‌خواهم بزنم این است: خیلی وقت‌ها، برای بُردن، باید سودای برد و باخت را از سر بیرون کرد. یعنی باید هم از اشتیاقِ بردن دست کشید و هم از حسرت و ترسِ باختن. تنها آن زمان است که می‌توانی آنچنان که هستی بایستی، مبارزه کنی، بجنگی و پیروز بشوی. باید همه چیز خلاصه بشود توی خودت.

اشتیاق پیروزی خوره‌ای بی‌صبر و کم‌طاقت است. تا افقی روشن پیش رویت هست، پیشت می‌برد و هر لحظه هیجانت را بیشتر می‌کند. امّا تا افق پیش رویت تیره و تار می‌شود، خیلی زود رنگ می‌بازد و بدل می‌شود به یأس و ترس. آن‌گاه وحشتِ باختن به سراغت می‌آید. باز هم همان‌قدر هیجان زده‌ای، امّا این‌بار از اضطرابِ باختن.

باید خالی از اشتیاق و ترس به زمین رفت؛ با پذیرشِ هر نتیجه‌ای. باید دل برید از امیدِ بُردن و ترسِ باختن. آن‌وقت، همهمه تشویق‌ها هیچ می‌شوند، همانطور که تهدیدها و خطرها. حرف متناقضی است. آدم برای بردن وارد مسابقه می‌شود، چطور می‌شود دست از سودای بُردن بردارد؟ آدم تا سن و سالش کم است این را نمی‌فهمد. اصلاً نمی‌تواند بفهمد. باید آنقدر ببرد و ببازد تا متوجّه بشود بیرون از برد و باخت، جایی هست که همیشه فرصتِ بهتر دیدن و آرام‌تر عمل کردن وجود دارد. آن‌وقت، این همه تکان و ضربه و افت و خیز را تجربه نمی‌کند. آرام به میدان می‌آید، گذر زمان تهدیدش نمی‌کند، با هیجان بازی نمی‌کند و می‌ایستد تا موقع مناسب و آن‌گاه حرکتش را انجام می‌دهد.

اشتراک گذاری

آخرین مطالب

سبد خرید
برای دیدن نوشته هایی که دنبال آن هستید تایپ کنید.
فروشگاه
لیست علاقه‌مندی‌ها
0 مورد سبد خرید
حساب من