فکر میکنم اغلب ما باید این را گهگاه با خودمان تکرار کنیم که عجیب صرفاً یعنی عجیب. عجیب به معنای ناممکن، نادرست، بد یا زشت نیست.
وقتی چیزی برای من عجیب است، صرفاً یعنی من پیشتر شبیهش را ندیدهام، انتظارش را نداشتم یا نمیتوانم آن را بفهمم. عجیب یعنی چیزی باعث تعجب من شده است و نمیدانم با آن چه کار کنم. همه اینها امّا به معنی بد بودن آن چیز، آن کس، آن رفتار یا آن سبک زندگی نیست و به من جوازِ مخالفت یا دشمنی با آن را نمیدهد. وقتی سبک زندگی یا رفتار کسی برای من عجیب است، گاهی قضاوتِ سریع و نیندیشیدهای در من شکل میگیرد که او دارد اشتباه میکند. امّا شاید همهاش این باشد که او با من متفاوت است و نمیتوانم یا زمان میبرد که بتوانم او را بفهمم. یک عقیده، یک رفتار، یک اتفاق یا یک شمایل و ظاهر برای بد، نادرست یا زشت بودن، به چیزی بیش از عجیب بودن نیاز دارد.
اصلاً قضاوت آدم درباره خوبی یا بدی یک چیز نیاز به صبوری دارد، نیاز به درنگ دارد، نیاز دارد آدم به خودش سختی بدهد و جایی باز کند تا بتواند دقیقتر ببیند و بعد دست به ارزیابی بزند. بد دانستنِ چیزِ عجیب یعنی من جایی برایش ندارم و از این بیجایی میترسم یا حوصلهاش را ندارم پس پرتش میکنم توی بدها.
میدانم عجول نبودن و خودکار قضاوت نکردن، کار سختی است. امّا مگر ما آدمها کارهای سختِ زیادی نمیکنیم؟ این یکی هم روی همه آنها.