بعضی از ما فکر میکنیم خودمان را بیشتر از هر کس دیگری، میشناسیم. بعضی دیگر امّا فکر میکنیم، دیگران، مثلاً متخصصان سلامت روان، ما را بیشتر از خودمان میشناسند. بعضیهایمان هم جایی در این میانه ایستادهایم. نه اطمینان قاطعی به خودشناسیمان داریم و نه تصوّر میکنیم کسی آن بیرون-هرقدر هم متخصص- بتواند ما را بیشتر از خودمان بشناسد. با این همه، در عمل کسی هست که بیش از من و رواندرمانگرم، من را میشناسد. او، کسی است که از آن به “سومی تحلیلی” (analytic third) یاد میکنند؛ موجودی واقعی امّا غیرعینی. کسی که از برهمکنشِ من و رواندرمانگرم، من و دوست نزدیکم و من و معلمم ساخته میشود. موجودی بینالذهانی، برآمده از رابطه نزدیک میانِ دو تن که از طریق گفتگو و ارتباط در کنار یکدیگر قرار گرفتهاند. بیایید وضعیتِ رابطه فرد با رواندرمانگرش را در نظر بگیریم. آنچه در موردِ سومی تحلیلی در این رابطه بگوییم، با تفاوتهایی به کار فهمِ رابطههای دیگری از این دست هم میآید.
پیش از رواندرمانی، من به بنبستی در مورد خودم رسیدهام. چیز یا چیزهایی در زندگیام درست کار نمیکنند، خوابم آشفته شده است و دردهایی را تجربه میکنم که بخش مهمی از آنها محصول نوع بودنِ خود من هستند. کمکم پی بردهام که چیزهایی در مورد من وجود دارد که نمیدانم و این ندانستهها، اجبارها، خطاها و خودآزاریهایی را در زندگی من ایجاد کردهاند. من با دردهایی گنگ و کلافگیهایی دامنهدار به سراغ رواندرمانگر میروم. آنچه من از او میخواهم این است که راهی برای پی بردن به این ناشناختهها پیش پایم بگذارد و همراهم باشد تا چیزهایی را در جهانم تغییر بدهم. امّا او دسترسی مستقیمی به ذهن من ندارد. تقریباً هرآنچه او بگوید صرفاً حدسهایی است در جستجوی حقیقت. او نمیتواند آن ناشناختهها را چون محصولی از پیش آماده در اختیار من قرار دهد. او در بهترین حالت، از یک سو دانش و ابزارهایی دارد و از سوی دیگر، گرفتارِ تنگنا و بنبستِ من نیست. او جایی آن بیرون، برای کمک کردن ایستاده است. در این وضعیت است که آن سومیِ تحلیلی شکل میگیرد. من، ترسها، دردها و روایتِ کوچه و پسکوچههای ذهنم را در میان میگذارم و او هم دانش و همراهی و امنیتش را. آنگاه، موجودِ سومی در میانه ما ساخته میشود: موجودی که امنیت یافته و امکانِ فکر کردن پیدا کرده است. این سومی تحلیلی، آمیزهای از هردوی ما است. هم فاعلیت و ذهنِ درمانگر را در خود دارد و هم دسترسی مستقیم من به خودم را. این سومی تحلیلی آنجا در جلسه درمان متولّد میشود، پا میگیرد و رشد میکند. او بیش از هر کس دیگری من را میشناسد و دیر یا زود نقش قابله ای را برای من بازی خواهد کرد.
شبیه همین حرف را با کمی تفاوت در مورد رابطههای دیگری هم میتوان زد؛ آنجا که تلاش برای امنیت دادن و فهمیدن وجود دارد. رابطه نزدیک با دیگری، آنگاه که گرفتارِ اختلال یا کلافگی مشترکی نباشد، چنین امکانی را برای ما فراهم میکند. ما در این رابطهها، به خودشناسی عمیقتری میرسیم. برای همین است که گفتهاند دیگری مهمترین فرصت ما برای خودشناسی است.