محمود مقدسی

شاعری در درونش بود، قابله‌اش بودم من

گفت: کتابی هستم که کسی نمی‌خواندش. صفحاتی خالی از کلمه‌ام. واژه‌هایی بی‌معنی‌ام. آخر چرا باید باشم؟ این را فقط او نمی‌گفت. حنجره‌های بسیاری همین کلمات را به گونه‌ای دیگر ادا می‌کردند‌. سکوتِ بسیاری کسان هم‌ آبستنِ چنین کلماتی بود‌. پرسید: تو می‌دانی؟ گفتم: کسی هست، کسی هست که ما را…
مشاهده ی مطلب

تصویر غروب

ماه، آن بالا طلوع می‌کند. صدای اذان از دور می‌آید. نسیم ملایمی در حالِ وزیدن است و من ایستاده‌ام و تن سپرده‌ام به آن‌چه مرا در برگرفته. چشم‌هایم می‌بینند، گوش‌هایم می‌شنوند و پوست تنم احساس می‌کند. زنده بودن چیز عجیبی است. می‌توانست نباشد اما هست و زمانی می‌رسد که دیگر…
مشاهده ی مطلب

وقتی که در دنیای دیگری بودم (همنشینی با مردگان قدیمیِ دور از وطن)

امروز حوالی ظهر رفته بودم قبرستان لهستانی‌ها در دروازه دولاب. دو ساعتی تنها آن‌جا بودم. من بودم و چند صد مرده‌ی دور از وطن‌. حال و هوای غریبی داشت. در سکوت به قبرها نگاه می‌کردم. عکس بسیاری از مردگان هنوز بر صلیب بود و با چشمانی خیره به من نگاه…
مشاهده ی مطلب

خشمِ بلاتکلیف و سرنوشت رأی

امروز دیگر نه در روان‌شناسی و نه در جامعه‌شناسی و فلسفه، کسی باور ندارد که ما موجوداتی یک‌سره عقلانی هستیم و وقتی پای تصمیم‌گیری به میان می‌آید، با دلایل قانع می‌شویم. حتی کمی بیش از این، تحقیقات فراوانی نشان می‌دهند که بخش زیادی از استدلال‌آوری ما در حقیقت دلیل‌تراشیِ مبتنی…
مشاهده ی مطلب

اخلاقی‌گری در قلمرو سیاست

به گفت‌وگوها یا جدل‌های مرتبط با انتخابات که نگاه می‌کنم، یک چیز ذهنم را خیلی درگیر می‌کند و آن اخلاقی‌گری (moralizing) موجود در این گفت‌وگوها است. از همین ابتدا بگویم که من هم مثل بسیاری دیگر، اخلاقی‌گری را با طنینی منفی به کار می‌برم. اخلاقی‌گری در این‌جا یعنی استفاده‌ی زیاده…
مشاهده ی مطلب

تجربه‌ی عجیبِ آشنایی‌زدایی

تا به حال به کشتنِ یک مورچه یا پشه فکر کرده‌اید؟ خیلی راحت دست‌هایتان را در هوا به هم می‌زنید و موجودی که کنار گوشتان وز وز می‌کرد و خونتان را می‌مکید از بین می‌رود. یا روی لبه جدولی نشسته‌اید و مورچه‌ای از کنارتان رد می‌شود. کافی است انگشتتان را…
مشاهده ی مطلب

روزی از جنس سکوت

روز تولد روز گیج‌کننده‌ای است. ظاهراً فرقی با روزهای دیگر ندارد و تنها یک مبدأ یا نشانه‌گذاری زمانی است که قبل و بعدی را می‌سازد. اما این روز عملاً با روزهای دیگر فرق دارد و کاری با من می‌کند: من را درگیرِ بودنم و خاطره‌هایم می‌کند و می‌اندازدم روی دورِ…
مشاهده ی مطلب

آخرتِ بی‌وصف

گفت: می‌دانی باور به کدام آخرت، اضطراب ما را کاهش می‌دهد؟ گفتم: نه، برایم بگو. گفت: آخرتی که صرفاً هست و هیچ جزئیاتی ندارد. دانستن هر وصفی از آخرت، آن را بی‌معنا می‌کند. از خوشی‌هایش اگر بگویند بی‌معنا می‌شود، از ابدیت‌اش اگر بگویند بی‌معنا می‌شود. حتی اگر از دانستن و…
مشاهده ی مطلب

خاطره‌ی اتاقی که نیست

پشت میز نشسته‌ام و کتابی را برای کلاس فردا عصر مطالعه می‌کنم. یک‌هو اما حواسم پرتِ چیزی می‌شود و تصویری ذهنم را اشغال می‌کند: تصویرِ اتاقِ بزرگِ خانه‌ خاله‌ام. پسرخاله‌هایم به آن می‌گفتند “اتاق گرمه” (چون رو به آفتاب بود). اتاق گرمه، اتاق خواب پسرها بود. اتاق بزرگ و کشیده‌ای…
مشاهده ی مطلب

نظر به درد دیگران

نشسته‌ام لبِ پنجره، به درختان حاشیه‌ی خیابان نگاه می‌کنم و از خنکیِ نسیمِ بهاری لذت می‌برم. نشسته‌ام و در سکوت به جهانی فکر می‌کنم که همه‌چیزش هر آن ممکن است از هم بپاشد. به کابُلِ چند روزِ پیش فکر می‌کنم و به فلسطین این روزها. به جنگ فکر می‌کنم؛ به…
مشاهده ی مطلب