گفت: خیلی مهمه که آدم بدن داشته باشه و بدنش مال خودش باشه. خیلی مهمه که آدم توی بدن خود احساسِ توی خونه بودن داشته باشه. خیلی از ما بدن نداریم. بدنِ خیلی از ما زنده نیست و مالِ خودمون نیست.
گفتم: متوجه منظورت نمیشم. بدنِ من مال منه دیگه. نیاز داره و حواسم بهش هست.
گفت: نه. وقتی میگم بدنت مال خودت باشه یعنی کس دیگهای براش تصمیم نگیره. خونه رو یادت نیست؟ ندو، بشین، اینجا نخواب، قوز نکن، از تو بعیده. مدرسه رو یادت نیست؟ ندو، از مدرسه بیرون نرو، بشین پشت میز، وول نخور، نخواب، نمیتونی از کلاس بری بیرون. خیابونو چی؟ اینو بپوش، به اون نزدیک نشو، اونو بغل نکن، اونجا نرو. مترو و بیآرتی رو چی؟ جایی که انگار بدنت مرز نداره. روزی چندین بار آدمها میان توی مرز تنت. روزی چندین بار حس میکنی بدنت یک شیئ سفتِ جاگیره که باید به زور جاش بدی وسط تودهای سفتِ دیگهای مثل خودت. اداره چی؟ محل کار چی؟ این همه دوربینِ مداربسته توی همه جا چی؟ ما توی کدوم یکی از این جاها بدن داریم؟ کجا حق داریم نسبت به بدنهامون؟ ما یک سری بدنِ رامشدهی خسته داریم که برای پذیرفته شدن بین آدمها، ملول و مریض شدن. ما توی بدنِ خودمون صاحبخونه نیستیم. ما ازخودبیگانهایم. بدنِ ما بیشتر مالِ والدین، مدرسه، دولت و آدمهای دیگهایه که میخوایم ما رو بپذیرن. ما میذاریم از بدنمون سوءاستفاده بشه. ما خودمون از بدنمون سوء استفاده میکنیم. ما باید مالک بدن خودمون بشیم.
گفتم: امّا مالک بدن خود بودن یعنی چی؟
گفت: من هم دقیق نمیدونم. حتی این رو هم باید بفهمیم. من یک چیز رو میدونم؛ اینکه بدنِ من مال من نبوده و امروز دارم بهاشو با بیمیلی، اضطراب، خستگی و بیماری میدم.