از زنان گفتن، کار دشواری است. ما مردها وقتی میخواهیم از زنان و زنانگی حرف بزنیم، یادمان میرود که چیز زیادی نمیدانیم. یادمان میرود که تجربهی دستِ اولی از زن بودن نداریم. یادمان میرود که هرقدر همدل و همراه، اما در سویِ بهرهمندترِ بازی ایستادهایم. یادمان میرود که گفتن از کسی هرقدر خیرخواهانه، ممکن است تحمیلِ تعریفی به او باشد. یادمان میرود که زن بودن، امری انتزاعی نیست و زنانگی ممکن است در هر زنی سیمای خاص خودش را داشته باشد.
برای همین، شاید بهترین کار، سخن نگفتن از زنان و گوش سپردن به آنها باشد. شاید بهترین کار این است که بگذاریم زنان “باشند”، هرقدر جدید، متفاوت یا ناآشنا. شاید بهترین همراهی از سوی ما این باشد که بگذاریم زن بودن، خودش خودش را تعریف کند.