پیشتر مواجهه با شُرور انسانی (ظلمها، جنایتها و …) و غیرانسانی (زلزله، سیل، قحطی و …) برای ما آدمها آسانتر بود. هم از شُرور کمتری باخبر میشدیم، هم آسیبِ کمتری در نتیجۀ این شُرور ایجاد میشد و هم این شُرور چندان از ما دور نبودند و ممکن بود بتوانیم تأثیر کم و بیش مستقیمی بر آنها بگذاریم. این روزها اما چنین نیست. حجمِ شُروری که از آنها باخبر میشویم بیش از توانِ ما است، آسیبها بیش از تصور ما هستند و کاری هم که از ما بر میآید خیلی وقتها ناچیز است.
در چنین شرایطی، تماشاچیانی میشویم که از دنیا انتظار انصاف و و خوبی داشتند، اما با خلافش روبهرو شدهاند؛ تماشاچیانی که هم فروریختنِ ساختمانها را میبینند و هم فروریختنِ باورها و انتظاراتشان را. از خودم میپرسم: در چنین جهانی چهگونه میتوان تاب آورد؟ در چنین جهانی چه باید کرد؟
پاسخهای گوناگونی به ذهنم میرسد اما در بُنِ همهی آنها دو چیز مشترک است: یکی پذیرشِ محدودیتِ انسانی و دیگری دست کشیدن از تلاش برای فهمیدن و معنا پیدا کردن برای اتفاقات. فکر میکنم باید سپر انداخت و کارهای کوچک (هر کاری که از دستم بر میآید) کرد و انتظار نداشت.