خیلی وقتها رازهای اصلی ما چیزهایی هستند که از آشکار شدنشان شرم داریم. مثلاً بسیاری از ما ضعفها و کاستیهایمان، گذشته و خانوادهمان، علایق و باورهایمان و احساسات و عواطفمان را راز میدانیم و نمیخواهیم کسی جز ما از آنها باخبر باشد. در جامعهای با ارزشهای تودهای، تحمیلی و سادهانگاره، هر کدام از ما مجموعهای از این راز های شرمآور را با خود حمل میکنیم.
هر کدام از ما به کس یا کسانی برای گفتن از این راز ها نیاز داریم. گاهی یک دوست چنین نقشی را برایمان پیدا میکند، گاهی معشوق، گاهی یک درمانگر و گاهی فردی کاملاً غریبه که یک بار برای همیشه میشنود و میرود. هرچه هست، بخش زیادی از منابع روانی و حتی مالی ما آدمها صرف پنهان کردن این رازهای شرمآور میشود و در میان گذاشتنشان مایهی تسکین و رهایی خواهد بود.