(در توضیحِ متنِ «فرهیختگان میانمایه»)
دوستی همان سؤالی را از من پرسید که خیلی وقتها خودم از دیگران یا خودم میپرسم: چرا اکنون؟ و چرا به این شکل؟ پرسید چرا حس کردی باید چنین چیزی را بنویسی؟ برخلاف خیلی وقتها که باید خودم را زیر و رو کنم و دلالتهای پنهانِ نوشته، فکر یا احساسم را بکاوم تا سر از علّت و منشأ آن در بیاورم، این بار پاسخ تا حدّ زیادی برایم روشن بود. رمضانِ امسال و خواندنِ بعضی آثار و شنیدنِ بعضی سخنان، باعث نوشتنِ این متن شد. راستش من پیشتر مخاطبِ جدّی آثار روشنفکران دینی بودم. هم آثار آنها را میخواندم، هم سخنرانیها و کلاسهایشان را شرکت میکردم و هم بواسطه رشته تحصیلی و ارتباطاتم با بسیاری از آنها آشنا و گاه دمخور بودم. آنچه در بسیاری از این افراد، هیجان زدهام میکرد اشتیاقِ صادقانهشان به یافتن یا بازسازی چیزی معنادار بود. اغلب آنها همدلانهتر و جدّیتر از سایر همنسلانشان باورهای دینی را در جستجویِ معنا زیسته بودند و به همین دلیل، هم به بنبستهای آن آشناتر بودند و هم اشتیاق و دغدغهی احیا و بازخوانی آن را داشتند. آنها در پیِ این بودند که گوهر رهاییبخش دین را بشناسند، آن را از عوارضِ زمانی و فرهنگیاش جدا کنند، مبانی فلسفیاش را روشنتر و قابل دفاعتر سازند و در یک کلام، زیست دینی را برای خودشان و دیگران شدنیتر و معنادارتر کنند. حاصل کارشان هم با همه خطاهای احتمالی، چندان ارزشمند و قابل استفاده بود که جانهای مشتاق بسیاری را به جستجویِ آثار مکتوب و غیرمکتوب آنها بکشاند و شهرت و آوازهای را هم برایشان به ارمغان بیاورد.
این پروژه اکنون به دلایل مختلف افت کرده و اقبال به آن هم دیگر مثل گذشته نیست. اکنون بنبستها و چالشهای معرفتی و سیاسی این جریان بیش از منابعِ حیاتبخش آن است و آنها که در پیِ پیشروانِ میانسال و سالخورده این جریان از راه رسیده اند، سرگشتهتر و گاه ناصادقتر از آناند که دلی را گرم کنند و کاری از پیش ببرند. فرهیخته میانمایه در دوران ما کم نیست، امّا آنچه من را به نوشتن این متن واداشت، احوالاتِ برخی از این پیروانِ متأخر نواندیشی دینی بود (نامِ تازه و قابل دفاعتری که از زمانی به بعد به این جریان داده شده است). آثار آنها را که میخوانم، میبینم یا میشنوم، یک چیز بیش از همه درگیرم میکند: سرگشتگی و گاه بیصداقتی آنها. آنها اغلب خود را در پشتِ آراء مختلف پنهان میکنند و از داوری میپرهیزند و چنانکه گفتم، این کنشِ را چندان از سر تواضع معرفتی انجام نمیدهند. آنها از آوازه هنوز برشدارِ این جریان بهره میبرند بی آنکه افقی بگشایند یا تردید و چالشی را از میان ببرند. بسیاری از آنها شجاعت این را هم ندارند که سترونی اندیشه خود را اعلام کنند و بار خویش را در جای دیگری از قلمرو وسیعِ عالمِ اندیشه زمین بگذارند (مثلاً بروند سراغ اخلاق یا سیاست یا هر چیز دیگری). ایستاده در خانه نواندیشی دینی و پنهانشده در پسِ آراء گوناگون، نامِ آن را به کار میبندند و جانهای سرگشته را سرگشتهتر میکنند. در مورد تصوّرات گوناگون از خدا، حجاب، آزادی دینی و روزه و … صحبت میکنند بی آنکه بفهمی اکنون بیرون از دینداری ایستاده و از خاطره باورهایشان حرف میزنند یا دغدغه روزمرّه مؤمنانهشان آنها را به تنگنا و تفکّر واداشته است. گاهی اوقات هم از آنها میشنوی که نواندیش دینی میتواند دیندار نباشد و همچنان دست به بازخوانیِ امرِ دینی بزند. در دلم به این حرفها میخندم. کدام جانِ دردمندی گوشِ حرفهای شما میشود اگر بداند خودتان مدّتهاست این نحوه زیست را رها کردهاید و تنها درکار نسخهپیچی برای دیگران هستید؟ اینجاست که میگویم، غیراصیل، میانمایه یا حتی منافقانه زیستن است این پنهان شدن پشت اندیشهها و رأی خود را بیان نکردن.
آنچه ما بیش از همه به آن نیاز داریم، نه تشخیصِ گوهر رهاییبخش دین یا سنّت که صداقت فکری است. آنکه صادقانه حرف میزند، هم خودش را در معرض فهم و نقد قرار میدهد و هم فرصتِ تغییر و رشد پیدا میکند. امّا آنکه با پنهانکاری و ترس، ناظرِ خودِ کنونیاش نیست و چیزی غیر از آنچه هست را به نمایش میگذارد، هم دیگران را گمراه و ناامید میکند و هم راه رشد و تغییر را بر خود میبندد. من که پیشتر هوادارِ این جریان بودم و تحصیلم در فلسفه هم به سودایِ پیشتر بردنِ این ایدهها بود، امروز غمگینِ تماشایِ این بیصداقتی هستم و لاادریِ پیشتر هواخواهِ روشنفکری دینی را بر هوادارِ ناصادق و سرگشته نواندیشی دینی ترجیح میدهم.