آنچه در روان آدم هضم میشود، چه خوشی و چه ناخوشی و چه کامیابی و چه رنج، کار چندانی با او نمیکند. آنچه میماند و هضم نمیشود، همان است که آدم را از پا در میآورد: شکست فهمیده نشده، خطایی که نمیتوانیم انجام دادنش را بپذیریم، خوشی غیرقابل گفتگو با دیگری، اضطراب گنگ و معلق در هوا، ترس ناشناخته، زیان خودساخته، طرد شدنِ بیتوضیح و … . گاهی اوقات فکر میکنم آدمی برای خوشبختی، بیش از هرچیز به توان هضم کردن تجربهها و اتفاقات نیاز دارد. تجربههای معنادار نشده و بارهای باقیمانده بر دوش روان، گاه سایههایی دارند به وسعت یک عمر و هر تجربهای را تیره و تار میکنند.
دوباره همان زندگی به سراغمان میآید.
در روزهای کرونا، تصور بسیاری از ما این بود که تا مدّتها قرار است سایه احوالی آخرالزّمانی بر جلسات درمان