به چشمهایش نگاه کن، صدا و روایتش را بشنو، کمی او را ببین. حالا دیگر نمیتوانی راحت از کنارش بگذری. نمیتوانی او را جمع ببندی با خیلیهای دیگر و از دور بگویی آنها. حالا دیگر نمیتوانی به “آنها” هرچه میخواهی بگویی و با “آنها” هر کاری بکنی. حالا تو یکی از آنها را میشناسی. میدانی شبیه تو است. میدانی که مثل تو امید و خواسته و آرزو دارد، مثل تو درد میکشد و مثل تو شاد میشود. حالا یکی از آنها برای تو چهره و قصه دارد. دیگر نمیتوانی خودت را از او و از آنها متمایز کنی. حالا چیزی از جنس همدلی (که کم یا زیاد قابلیتی بنیادین در آدمها است) تو را به او پیوند میدهد. حالا تو همسرنوشتیِ او و خودت را میبینی، و بیآنکه بخواهی، حتی زمانی کوتاه خودت را جای او میگذاری. اینگونه است که دیدن و شنیدنِ دیگریِ غریبه، ما را نسبت به او و مشابهانش حساس میکند.
دیوید هیوم (فیلسوف انگلیسی)، مبنای اخلاق را همدلی میدانست. همدلی کم یا زیاد، من را به دیگری پیوند میدهد و دیگرخواهیِ بالقوهام را فعال میکند. همدلی امّا محتوا میخواهد و محتوایش دیدنِ دیگری و شنیدنِ صدا و روایت او است. بیدیدن و شنیدن، تخیّلی گنگ داریم که از قیاس به نفس یا خودشیفتگی مایه میگیرد و خیلی وقتها راه به بیراهه میبرد. همدلی گمراهکننده هم هست، آنگاه که روایتی تحریفشده یا دروغین از دیگری به فرد داده میشود. همدلی یک ظرفیتِ خام است که باید تا جای ممکن با حقیقت تغذیه شود. همدلی مسئولیتآور هم هست. وقتی صدای یک کودک، یک مهاجر، یک فرد از طبقه، نژاد، شهر، شغل، جنسیت یا حتی گونهی حیوانی دیگر را میشنویم و چشمهایش را میبینیم، لااقل تا مدّتی گرفتار میشویم. نمیخواهم توصیه اخلاقی بکنم. امّا اگر اخلاق برایتان مهم است و میتوانید شورِ همدلی را در نیاورید، خودتان را در معرض این دیدن و شنیدن قرار بدهید.
پانوشت: دیدن و شنیدن در همه آدمها به همدلی و رفتارِ اخلاقی منتهی نمیشود. مجموعهای از آسیبها در کودکی ممکن است نوعی مردمستیزی (سایکوپتی) و انحراف (پرورژن) را در شخصیت فرد دامن زده باشد که مسیرِ از دیدن و شنیدن به همدلی و عمل اخلاقی را مختل یا منحرف کند. البته این افراد درصد زیادی از جامعه را شامل نمیشود.