موقعیتِ جدید، ابزارهای جدیدی برای فهم میخواهد. این تعبیر یک ماه است که در سرم میچرخد اما میگویم این لابد تویی که ابزارهای لازم برای فهمِ این جنبشِ تازه، موضعاش نسبت به سیاست و تأمل دربارهی آیندهاش را نداری. حتماً کسانی هستند باسوادتر از تو که میتوانند شرایط را بفهمند. اما این یک ماه تقریباً کافی بود که بفهمم نه، مشکل فقط مشکل من نیست و همانهایی هم که فکر میکردم بیش از من به ابزارهای تئوریکِ جامعهشناسی، سیاست و تاریخ مجهزند، چندان تحلیل روشنتری ندارند و سعی میکنند با همان ابزارهای پیشین و آشنایشان شرایط را بفهمند و بر اساس همانها هم تحلیل و راهحل بدهند. خارج از دایرهی اهالیِ علوم انسانی و اهل فرهنگ هم بیشتر نوعی هرجومرجِ فکری و تفکر تمثیلی جریان دارد؛ تفکری که مثلاً سرقت از بانک و گروگانگیری را مثال میزند و بعد میگوید حکومت هم مردم را گروگان گرفته است و باید همان کاری را کرد که با گروگانگیرها میکنند و … . مثالی از آن هرجومرجِ فکری هم شاید تلاش سلطنتطلبان سنتی، اصلاحطلبانِ کلاسیک، چپها، تجزیهطلبها و … است که یک مدلِ سنّی سی تا شصت هفتاد ساله دارند و سعی میکنند هر تحولی را با آن بفهمند.
نمیگویم در این جریانها بارقههایی برای فهمِ اصیل وضعیتِ فعلی وجود ندارد. اما آنچه میبینم بیشتر تلاش برای فهمِ (گاه کاریکاتوری) وضعیتِ جدید با ابزارهای سنتی فهمِ سیاست در ایران است. در آن سوی ماجرا هم در بر همان پاشنه میچرخد و حاکمیت هم یک قدم از فهمِ پیشیناش از مردم و سیاست جابهجا نمیشود (و چه هزینهسازتر است این لَختیِ حاکمیت برای فهمیدن). جامعه کنش میکند، آن هم کنشی متکثر و غیریکپارچه. این روشنفکران هستند که باید برای آن مفهومپردازی و مدلسازی کنند. مثلاً باید به این سؤالها پاسخ بدهند که: مردم، اکنون چه کسانی هستند و چه اوصافی دارند؟ (مردمی که هم در نتیجهی تغییر نسلی و هم در نتیجهی تجارب تاریخی تغییر کردهاند)، جامعهی امروز چه مراجع فکریای را و تا چه حد به رسمیت میشناسد؟ جامعه دقیقاً چه چیز/چیزهایی را میخواهد؟ جامعه به چه چیز/چیزهایی امید دارد؟ جامعه چه نگاهی به حرکتها و دستاوردهای پیشین خود دارد و گذشته خود را چهگونه داوری میکند؟ جامعه، چه فهمی نسبت به جهانِ خارج از خود دارد؟ چه نیروهای بالفعلی در جامعهی کنونی نقش بازی میکنند؟ سبکهای زندگیِ گوناگون، هر کدام چه نیازها و لوازمی دارند؟ با جامعهای با این تکثرِ بسیار زیاد آیا/چگونه میتوان به فهمی یکپارچه از امر سیاسی رسید؟ و … .
ما با دنیایی پرسش روبهرو هستیم که خیلیهایشان حتی ممکن است برای جریانهای سیاسی سنتی موضوعیت نداشته باشند، چون آن ها بیشتر در پاسخ غوطهورند تا پرسش. ما به نوعی پرسشگری رادیکال نیاز داریم که همه چیز، حتی بدیهیترین چیزها را به پرسش بگیرد. شاید از دلِ آن بتوانیم به فهمی قابلاتکاتر از شرایطِ موجود برسیم.
(ادامهی متن بالا):
بگذارید کمی بیشتر توضیح بدهم. مفاهیم، نظریهها و مدلها، ابزار فهم هستند. اما همین ابزارها گاهی چنان بر نگاه ما اثر میگذارند که نمیتوانیم آنچه را پیش رویمان و در اینجا و اکنون در حال رخ دادن است ببینیم و بشناسیم. این دعوت، دعوتی پدیدارشناسانه است؛ دعوت به اینکه تا جای ممکن مفروضاتِ پیشینِ خودمان را (که زمانی کار میکردند) به چالش بکشیم و دست از تقلیل دادنِ واقعیتِ موجود به پیشدانستههایمان برداریم. بسیاری از جریانهای سیاسی، گویی از پیش میدانند امروز مردم “که” هستند، “چه” میخواهند، راهحل سیاسیِ برونرفت از بحران چیست و آینده چهگونه خواهد بود. آنها از پیش همهچیز را میدانند و کافی است بتوانند آن را محقق کنند. دعوت به پرسشگری رادیکال، دعوت به ساختنِ ابزارهایی است که به واقعیتِ اینجا و اکنونی پاسخ میدهد و نه به نیازهای شناختی، هویتی و دلبستگیهای سیاسیِ پیشینِ ما.