این سطور را به عنوان فلسفهخواندهای مینویسم که از سالها پیش، پیگیر آراء دکتر سروش بوده و از او چیزهای زیادی آموخته است. با این حال، نه هرمنوتیست هستم، نه پژوهشگر تاریخ اسلام و نه روایتشناس و متخصص علم حدیث. به همین دلیل، نکاتی که میگویم، صرفاً فکرکردنی همراه با دغدغه و با صدای بلند است. من هم دو سخنرانی اخیر دکتر سروش را در موردِ نسبت دین و قدرت یا به تعبیری روایت بهروز شده دکتر سروش از پیامبر و اسلام را شنیدم و برخی نقدها را هم درباره آن خواندم. کمی درنگ کردم و چهار سؤال را از خودم پرسیدم: ۱. این رأی چه ربط و نسبتی با آراء پیشین و سیر فکری دکتر سروش دارد؟ ۲. چرا دکتر سروش خود را نیازمندِ بازاندیشی درمورد روایتش از پیامبر و اسلام دانسته و به تعبیر خود، عرقریزان، دیدگاهش را تغییر داده است؟ ۳. طرحِ این بحث از جانب او چه تأثیرات و نتایجی خواهد داشت؟ ۴. مدّعای او تا چه حد بدیع و تا چه اندازه درست است؟
در ادامه، بریدهبریده نکاتی مقدّماتی و همچنین پارهفکرهایی را در مورد ۴ سؤال بالا مطرح میکنم. امّا نخستین نکته مقدّماتی اینکه رشادت فکری دکتر سروش را تحسین میکنم. او متفکّر بزرگ و تأثیرگذاری است و هر سخنی که میگوید موجی از جد و جهد فکری را به وجود میآورد که برای فضای اندیشهورزیِ ما و به خصوص برای اندیشه دینی، بسیار ضروری و ارزشمند است.
ادامه در پارهی دوم