گفت: وقتی این روزا کسی با خشم و احساس گناه پیشت میاد با این حسهاش چه کار میکنی؟
گفتم: احساس گناه رو اغلب میشنوم، تحلیلش میکنم و سعی میکنم آرومش کنم ولی خشم رو معمولاً کاری بهش ندارم. فقط میشنومش و سعی نمیکنم آرومش کنم.
گفت: چرا؟ خب این خشم ممکنه باعث رفتارهایی بشه که برای اون آدم مناسب نباشن. ممکنه باعث بشه اون آدم به خودش یا دیگران آسیب بزنه.
گفتم: احساس گناه رو آروم میکنم چون خیلی وقتها خشم نسبت به خوده. انگار یاد گرفتیم وقتی اون بیرون کاری از دستمون بر نمیاد، خودمونو بزنیم. این کار از توش زندگی در نمیاد. حتی اگر ساکت باشیم و کاری نکنیم، یا اگر مثل خیلیهای دیگه اونقدرها فعال نباشیم، باز هم چندان مقصر نیستیم که لازم باشه خودمونو تنبیه کنیم. این ما نیستیم که اون همه بحران و فاجعه رو اون بیرون درست کردیم. ما مقصر مستقیمِ این همه فقر و فساد نیستیم. برای همین، حس میکنم خیلی وقتها باید احساس گناه رو شنید، تحلیلش کرد و کاری کرد که آروم بشه. آروم بشه تا بتونیم فکر کنیم. امّا خشم توی این شرایط واکنش طبیعی ما به واقعیته. اگر از بینش ببری یا انکارش کنی انگار واقعیت رو انکار کردی. چرا باید واقعیت رو انکار کنیم؟ چرا باید ارتباطمون رو با واقعیت از دست بدیم؟
گفت: خب، اون آدم باید با خشمش چه کار کنه؟
گفتم: نمیدونم. برای هر کسی متفاوته. من فقط میدونم که انکار این خشم میتونه استیصال بیاره، از خودبیگانگی بیاره، درماندهمون کنه، شرایطمون رو بدتر کنه و … . ما باید این خشم رو نگه داریم و همزمان بتونیم فکر کنیم که چه کاری از دست هر کدوممون بر میاد. ما تا زمانی که هر روز بیشتر از قبل از متن به حاشیه زندگی و جامعه پرت میشیم باید یاد بگیریم که با این خشم زندگی کنیم و حق خودمون رو برای یک زندگی معمولی و انسانی به هر طریقی که شده طلب کنیم.