هوس گم شدن

یک جایی از عمر هم آدم دلش می‌خواهد گُم بشود. می‌پرسی چرا؟ پاسخش را دقیق نمی‌دانم. فقط دلت می‌خواهد گُم بشوی، بروی، نباشی و آن‌قدر بگردی تا در سرزمین تازه‌ا‌ی دوباره خودت را پیدا کنی. آن‌وقت خانه بسازی و آن‌قدر بمانی تا باز هوسِ گم‌شدنِ تازه‌ای به سرت بزند.

گم‌ می‌شوی شاید چون خسته‌ شده‌ای از این همه آشنایی و تکرار. شاید چون سرزمین همیشگی‌ات با همه‌ی فراخی‌ و تودرتو بودنش برایت تنگ شده است، شاید تو آن‌قدر بزرگ شده‌ای و تغییر کرده‌ای که حتی در لباس‌های قبلی‌ات هم جا نمی‌شوی. هرچه هست زندگی را در گُم شدن، بی‌نقشه شدن و تن سپردن به جست‌وجوهای ناآشنا می‌یابی.

هرچه می‌نویسم نمی‌توانم افسونِ این میل به گم شدن را به خوبی نشان بدهم. باید به جانت افتاده باشد تا بفهمی. باید خودت را مسافرِ بی‌نقشه‌ی نمی‌دانم‌کجا یافته باشی تا بفهمی از چه حرف می‌زنم. آن وقت زمانی که می‌گویم گاهی همه فکر و ذکرت را هوسِ گم‌شدن در ناشناخته‌ها پُر می‌کند می‌فهمی یعنی چه.

اشتراک گذاری

آخرین مطالب

سبد خرید
برای دیدن نوشته هایی که دنبال آن هستید تایپ کنید.
فروشگاه
لیست علاقه‌مندی‌ها
0 مورد سبد خرید
حساب من