ADD ANYTHING HERE OR JUST REMOVE IT…

نه آن‌قدر خوب و نه آن‌قدر بد

گفت: رواندرمانی چه فایده‌ای برای تو داشت؟

گفتم: شاید یکی از مهم‌ترین‌هاش این بود که فهمیدم نه آنقدر که فکر می‌کنم خوبم و نه آن‌قدر که فکر می‌کنم بدم. خودم را که روایت کردم، روایتم که با کمک درمانگر بازتر شد، دیدم جایی در میانه ایستاده‌ام. آنی هستم که هستم، هرچه هست. دیدم آنجا که خودم را خیلی خوب می‌دانم، سپری دفاعی است در برابرِ معمولی بودنم و مرهمی است بر جراحتِ خودشیفتگی‌ام و آنجا که فکر می‌کنم خیلی بدم، خودم را با معیار سخت‌گیرانه‌ای می‌سنجم که همیشه بر اساس‌اش ناکافی خواهم بود (همیشه، مطلقاً همیشه). بعد از آن بیشتر سعی کردم پشت خودم باشم و از این آدم معمولی مراقبت کنم. امروز یک هو دیدم مدتی می‌شود که دارم خیلی آدم‌های توانمندتر، باهوش‌تر و پردست‌آوردتر از خودم و حتی کوچک‌تر از خودم را می‌بینم و چندان دردم نمی‌گیرد. حتی گاهی تحسینشان هم می‌کنم.

 جای عجیبی است. جراحتِ خودشیفتگی‌ات را می‌بینی ولی چندان به تقلای جبرانش نمی‌افتی. می‌بینی هست 

ولی عفونت نمی‌کند و زندگی‌ات را هم مختل نمی‌کند. پس زندگی‌ات را می‌کنی. می‌بینی یکی هستی مثل همه ‌که این زخم را روی روانشان دارند. با خودت و با همه مهربان‌تر می‌شوی. شاید این‌ها را بزرگ‌تر شدن خودش خود به خود یادم میداد ولی رواندرمانی از این جهت خیلی کمکم کرد.

اشتراک گذاری

آخرین مطالب

سبد خرید
برای دیدن نوشته هایی که دنبال آن هستید تایپ کنید.
فروشگاه
لیست علاقه‌مندی‌ها
0 مورد سبد خرید
حساب من