نامرئی بودن

نامرئی بودن، تجربه‌ی ترسناکی است؛ مثلاً نامرئی بودنِ یک بچه در خانواده‌اش، یک سالمند در جمع‌ها، یک مهاجر در میان مردم کشور جدید، یک آدم عادی در جمعی از آدم‌های متخصص، آدمی غمگین در میان آدم‌های شاد، معتادی در شهر، آدم‌های بی‌کس در اداره، دادگاه و … .

نامرئی بودن، مردن در عینِ زندگی است. آدمِ نامرئی، انگار وجود ندارد. وقتی ما را نمی‌بینند یا برایشان مهم نیستیم، خودمان را از دست می‌دهیم. بقایمان به خطر می‌افتد. گُم می‌شویم. این با خلوت داشتن و حریم خصوصی فرق دارد. گم شدن خوب است، اگر امید یا اطمینانِ پیدا شدن داشته باشی. گُم‌شدنی که هیچ کس نباشد که تو را پیدا کند، ترسناک است. نامرئی بودن، چنین گُم شدنی است. برای همین است که این‌قدر تلاش می‌کنیم برای مرئی شدن.

مرئی شدن با مشهور یا محبوب بودن هم فرق دارد. مرئی شدن یعنی وقتی آدم‌ها به تو می‌رسند، حتی لحظه‌ای درنگ کنند. تو را ببینند، کاری با تو داشته باشند، اصلاً با تو دعوا کنند، ولی حس کنی هستی.

ممکن است بگویی آدم‌های کمی نامرئی هستند. اما این‌طور نیست. دردِ نامرئی بودن، رازی است که آدم‌ها کمتر درباره‌اش با هم حرف می‌زنند. تنها وقتی پیش کسی و با کسی مرئی می‌شوند، ممکن است از این بگویند که چه دردی کشیده‌اند.

من نامرئی بودن را تجربه‌ کرده‌ام. مرئی شدن را چشیده‌ام و مرئی شدنِ آدم‌ها و برقِ نگاهشان را دیده‌ام.

اشتراک گذاری

آخرین مطالب

سبد خرید
برای دیدن نوشته هایی که دنبال آن هستید تایپ کنید.
فروشگاه
لیست علاقه‌مندی‌ها
0 مورد سبد خرید
حساب من