سردرگمی، درماندگی، احساس گناه، خشم، احساسِ مسئولیت، نوسان میان امید و ناامیدی، ترس، مختل شدنِ فعالیتهای روزمره، رفت و برگشت میان خوشبینی و بدبینی، بُهت، نفرت، کینه، میل به انتقام، شرم، احساس غرور، درگیریِ ذهنی وسواسگونه، علائم جسمانی ناخوشایند، پرخوری عصبی، اضطرابِ ناگهانی و … . اینها بعضی از تجربیات احتمالی ما در این روزها هستند.
اضطراب، تنش و خشم این روزها علاوه بر حال بد و سردرگمیای که خودشان در پی دارند، گسلهای قدیمی روان بسیاری از ما را هم فعال میکنند. ما دوباره در زمانهی بحران قرار گرفتهایم و بحران، جایی است که در آن زندگی روزمره به دلایل درونروانی یا بیرونی مختل میشود.
بعضی از ما هم برخلاف همه اینها یا شاید در کنار همهی اینها که گفتم، حال بهتری را تجربه میکنیم. حالا کاری برای انجام دادن و رسالتی برای پیگیری کردن داریم. زندگی از روزمرگی ملالآور و استیصال هرروزهاش خارج شده است و اکنون میتوانیم به جای درماندگی و بیعملی، کاری بکنیم.
اولین کاری که در مواجهه با این احساسات باید بکنیم، پذیرشِ آنها است. اگر حالمان بد است باید بدانیم خیلی وقتها حال بد، محصول واقعیتی بحرانزده، در حال گذار و پرتنش است و در این شرایط، طبیعی است که حال خوبی نداشته باشیم. ما در جایی ایستادهایم که با اتفاقاتِ غیرقابلباور و پرسشهای بیپاسخی روبهرو هستیم. بسیاری از ما نه میتوانیم اتفاقاتِ پیرامونمان را هضم کنیم، نه میتوانیم آینده را پیشبینی کنیم و نه میدانیم چه جهتی از ادامه اتفاقات در نهایت به نفع ما مردم خواهد بود. ما در میانهی خشونت و عدم قطعیت و امید قرار گرفتهایم.
اگر هم احساس بهتری داریم و احساس زنده بودن یا معناداری میکنیم، شرم نداشته باشیم. بعد از آن همه درماندگی و بیعملی و فرورفتن در روزها و ماههای قبل، طبیعی است که با فعال بودن و مسئولیتپذیری حال بهتری را تجربه کنیم.
مختصر اینکه بپذیریم زیستن در میانهی بحران، آن هم چنین بحران و شکافی، احساساتی متناقض اما متناسب را در ما دامن میزند.