این روزها برای خیلی چیزها درد میکشیم، طوری که گاه از توانمان خارج میشود و نسبت به بعضی موضوعات سِر میشویم. یعنی میبینیم آنقدر که باید یا آنقدر که انتظارش را داریم برانگیخته نمیشویم و کاری نمیکنیم. بعد احساس گناه میکنیم از این کرختیِ عاطفیِ ناگزیر و اگر نایی برایمان مانده باشد، شروع میکنیم به سرزنش خودمان که چرا دیگر آنقدرها انسان نیستیم یا چرا بیتفاوت شدهایم. گویی تبدیل شدهایم به دردکشندههایی سردرگم. یعنی نمیدانیم چه کاری از دستمان بر میآید و نمیدانیم کدام درد را باید کجای دلمان بگذاریم.
گاهی اوقات فکر میکنم در میانهی حکمرانی بد، بحرانهای اقتصادی، مرگومیرِ روزهای کرونا و محدود شدن اندکتجربههای خوش باقیمانده باید این دردکشیدن را تبدیل به مسئله کنیم و به الگویی مناسب برای مواجهه با درد، ناخوشی و آسیب در خودمان و دیگران برسیم. مثلاً بپرسیم: با رنج خود چه باید کرد (از حرف زدن و کاری کردن تا کمک گرفتن و …)؟ رنج دیگری چه مسئولیتی برای ما میآورد؟ آیا به عنوان شهروندِ کشوری پر از بحران باید برای همهی دردهایی که خبرش به ما میرسد کاری بکنیم؟ آیا اگر به بعضی دردها (که تحملشان ورای طاقت ماست) بیتفاوت باشیم، آدم بدی هستیم؟ آیا همهی ما توان یکسانی برای مواجهه با درد دیگران داریم؟ آیا اگر گوشمان را بر بعضی خبرها ببندیم، همکار ظالمان میشویم؟ آیا در میان رنجهای دیگران، حق خوشی و شادی داریم؟ همدردی یعنی چه؟ فرق همدردی با همدلی چیست؟ چگونه میتوانیم در عین همدردی کردن و کنشگری از خودمان مراقبت کنیم؟ و … .
این روزها که بحران پیچیده و چندبعدی آب در خوزستان تبدیل به مسئلهای امنیتی و ملی شده است، بعضی از ما حتی ویرانتر از خود مردمان خوزستانیم. گسلهای درونی بعضی از ما برای چندمین بار فعال شدهاند و ماندهایم ناتوان و درماندهتر از قبل. همینجا است که میگویم باید دردکشیدن و کنشگری را تبدیل به مسئله کنیم. اینجاست که میگویم باید حواسمان به خودمان باشد و بدانیم در برابر چه چیزهایی و تا چه حد مسئولیم. باید یادمان باشد که ما موجوداتی همهتوان نیستیم و با قرار دادن هرچه بیشتر خودمان در معرض اخبار و اطلاعات و … الزاماً انسانتر نمیشویم و اضطرابمان آرامتر نمیشود. ما کنشگرانی محدودیم که باید راهمان را پیدا کنیم و همزمان مراقب خودمان هم باشیم.