نظر به درد دیگران

نشسته‌ام لبِ پنجره، به درختان حاشیه‌ی خیابان نگاه می‌کنم و از خنکیِ نسیمِ بهاری لذت می‌برم. نشسته‌ام و در سکوت به جهانی فکر می‌کنم که همه‌چیزش هر آن ممکن است از هم بپاشد. به کابُلِ چند روزِ پیش فکر می‌کنم و به فلسطین این روزها. به جنگ فکر می‌کنم؛ به تجربه‌ای ناخواسته برای مردمان عادی و بیهوده برای همه. به جنگ فکر می‌کنم؛ به ویرانیِ بی‌خبری که همین نسیم و نگاه را هم از ما آدم‌های گرفتارِ زمین دریغ می‌کند. به جنگ فکر می‌کنم که اگر فقط رفتن و مُردنِ همه بود، مشکلی با آن نداشتم. امّا جنگ می‌آید، ویرانی، جدایی و سوگ می‌آفریند و وقتی ابتذال و بیهودگی‌اش با قرارداد صلحی یا آتش‌بسی آشکار شد، آدم‌هایی را به جا می‌گذارد که رنجورتر، غمگین‌تر و درمانده‌تر از همیشه‌اند. جنگ می‌آید و بی‌عدالتی جهان و بی‌پناهی و آسیب‌پذیریِ تقریباً همه‌ی ما را بیش از پیش آشکار می‌کند. جنگ می‌آید و ته‌مانده‌ی رمقِ زندگی را هم از آن می‌گیرد و بی‌جان رهایش می‌کند میان کوچه‌پس‌کوچه‌های پر از خون و دود.

نشسته‌ام لب پنجره، خنکی نسیم با سوزش چشمانم در هم می‌آمیزد. بی‌اختیار گریه‌ام می‌گیرد. چه تنهایند مردان و زنان و کودکانِ روزهای جنگ در هر کجای زمین. چه تنهاییم ما همه، و چه ناتوانیم ما آدم‌های معمولی در هر گوشه‌ی جهان که تنها ناظرِ رنج دیگرانیم و در سکوت، روزها و شب‌هایمان را می‌شماریم تا از این گردونه‌ی پُر هراس و غم خارج شویم.

اشتراک گذاری

آخرین مطالب

سبد خرید
برای دیدن نوشته هایی که دنبال آن هستید تایپ کنید.
فروشگاه
لیست علاقه‌مندی‌ها
0 مورد سبد خرید
حساب من