تن دادن به سادگیِ نسیم

صدای سگی از دور می‌آید.  می‌دانم روزی خواهد رسید که دیگر چنین صدایی را در سکوتِ یک شب پاییزی نمی‌شنوم. نسیمی از پنجره می‌آید و خنکی دلنشینی را پخش می‌کند توی اتاق. می‌دانم روزی خواهد رسید که خنکیِ ساده‌ی نسیم را تجربه نمی‌کنم. سکوتِ شب، فرصتی برای فکرهایم شده است که یکی‌یکی بیایند و کمی که درگیرم کردند، جایشان را به دیگری بدهند. می‌دانم روزی خواهد رسید که فکرهایم از پیِ هم نمی‌آیند و نمی‌توانم عبورِ اتفاقی و بی‌قاعده‌ی آن‌ها را تماشا کنم.

می‌دانم روزی می‌آید ‌که من نیستم و جهان هست؛ روزی که سگی دیگر، در شبی دیگر، صدایش را به گوشی دیگر می‌رساند. گاهی انگار دارم یاد می‌گیرم که هر کاری را با آگاهی به چنین حقیقتی انجام بدهم. انگار چشم‌هایم دارند به تاریکی عادت می‌کنند و دست‌هایم کمتر در پیِ کبریت یا چراغی می‌گردند. انگار کم‌کم دارم می‌فهمم که این جهان، جهانِ چیزهای محکم و همیشگی نیست؛ جهانِ چیزهای شکننده و تا اطلاع‌ِ ثانوی است. دارم یاد می‌گیرم که به تعدادِ همه‌ی داشته‌هایم، امکانِ از دست دادن دارم.

نمی‌دانم، شاید تنها احساس می‌کنم که به چنین پذیرشِ نصفه و نیمه‌ای رسیده‌ام. شاید دوباره ولعِ خو کردن به چیزها به شدّت قبل به سراغم بیاید. امّا هرچه هست، حس می‌کنم تا پیش از این هیچ‌گاه اینقدر دل نداده بودم به سادگیِ تجربه‌های زندگی و هیچ‌گاه اینقدر شکنندگیشان را به تماشا ننشسته بودم.

از دور دوباره صدای آن سگ می‌آید. چشم‌هایم را می‌بندم. می‌گذارم خنکیِ نسیم و صدایِ عوعوِ سگ همه احساسم را در بر بگیرند.

اشتراک گذاری

آخرین مطالب

سبد خرید
برای دیدن نوشته هایی که دنبال آن هستید تایپ کنید.
فروشگاه
لیست علاقه‌مندی‌ها
0 مورد سبد خرید
حساب من