اندوهِ کشدارِ نامش آدمی

شب است. تنها نشسته‌ام توی ‌هال. صدای تلویزیون همسایه کناری، آرام امّا قابل فهم به گوشم می‌رسد؛ دعای کمیل است. یکی از آن صداهای قدیمی هم آن را می‌خواند. طنینش برایم آشناست. آرامتر نفس می‌کشم و گوش تیز می‌کنم برای شنیدنش. رسیده است به: اَللّهُمَّ عَظُمَ بَلائى وَ اَفْرَطَ بى سُوءُ حالى. معنایش را می‌فهمم. در کودکی و نوجوانی بارها و بارها این کلمات را خوانده و شنیده‌ام.  امّا این بار نه معنای کلمات که طنینِ آشنا و دلنشینشان دلم را نازک و چشمانم را اشک‌آلود کرده است. دلم می‌لرزد. چشم‌هایم را می‌بندم. خودم را رها می‌کنم توی این صدا. یاد روزهایی می‌افتم که می‌رفتیم دعای کمیل دوستان دایی محمود. همیشه کوچه را پرِ فانوس و عکس شهدا می‌کردند. اهالی جلسه هم اغلب همرزم شهدا یا خانواده آن‌ها بودند. مثل ما که خانواده شهید محمود بودیم؛ همان کسی که اسمم را از او گرفته‌ام. توی کوچه، قبل از جلسه، خیلی وقت‌ها می‌رفتم کنار عکسش و خیره می‌شدم به چشم‌هاش و گهگاه توی دلم با او حرف می‌زدم. دعا که شروع می‌شد، در تاریکی، کلمه به کلمه دعا را توی  ذهنم معنی می‌کردم و یک جایی که هیچ وقت دست خودم نبود، یک هو دلم می‌شکست و گریه‌ام می‌گرفت. از آن گریه‌ها که سبکت می‌کند و تمام شدنش را دوست نداری. فقط مال آن وقت‌ها هم نیست. همیشه دعای کمیل همین کار را با من می‌کند، حتی همین حالا که سال‌هاست به سراغش نرفته‌ام. یک جایی اواسط دعا، انگار که دلم زیر انبوهِ معانی و خاطرات، توانش را از دست بدهد، بندِ دلم پاره می‌شود و خودم را رها می‌کنم به اشک. فکرش را بکن، سال‌هاست که این اشک، بیش از همه برایم نشانه دلتنگی است. دلتنگی برای خودم، برای آدم‌ها، خانه‌ها، خیابان‌ها و … ، برای لحظاتی که دیگر نیستند و بر نمی‌گردند. دلتنگی غریبی است. هیچ وقت برای هیچ کسی به اندازه خودم دلتنگ نمی‌شوم. این اسمش حسرتِ گذشته نیست. در گذشته چیزی برای حسرت خوردن وجود ندارد. این یک جور اندوه دلنشین کشدار است که آدمی از گذشته با خودش می‌آورد. اندوهی آشنا، گیج و گنگ امّا خواستنی. اندوهی که مدام بزرگ و بزرگ تر می‌شود تا برسد به تنهاییِ دمِ مرگ؛ آن لحظه که مرگ آدمی را یا آدمی مرگ را صدا می‌زند. مرگ که از راه می‌رسد، به انبوهی این اندوه نگاه می‌کند، به آدمی که گم شده است در میان آن. آن وقت دست می‌کشد بر این اندوهِ کشدارِ نامش انسان و او را با خودش به دنیای خاطراتِ برایِ همیشه فراموش‌شده می‌برد.

اشتراک گذاری

نوشتهٔ قبلی
بی‌خاطره و بی‌دوست، از دست می‌رویم
نوشته‌ی بعدی
کرونا و بحرانِ واقعیتِ مشترک
edit_square

آثار دیگر

روان‌کاوی به روایت مدرسهٔ دوباتن

دسته بندی: آثار | کتاب ها نویسنده: آلن دوباتن مترجم: محمود مقدسی ناشر: کرگدن سال انتشار: ۱۴۰۲ خرید کتاب: لینک اوللینک دوملینک سوملینک چهارمتقریباً همۀ ما، از وقتی که به…

کتاب «درآمدی جدید به روان‌شناسی اخلاق»

دسته بندی: آثار | کتاب ها نویسنده: والری تیبریاوس مترجم: محمود مقدسی ناشر: انتشارات آسمان خیال سال انتشار: ۱۴۰۱ خرید کتاب: لینک اوللینک دوملینک سوملینک چهارماخلاق از منظری دیگر از…

جغرافیای تنهایی

مقاله‌ای از دکتر محمود مقدسی درباره فلسفه تنهایی، برگرفته از وب‌سایت و مجله‌ی «نگاه آفتاب»   همه‌ی ما تجربه‌ی تنهایی را داشته‌ایم. گاه از آن گریخته‌ایم و گاه به آن…