جهانِ تجربههای آدمی محدودیتهایش را آرام آرام عرضه میکند. در آغاز همه چیز شدنی است، امّا کم کم حقیقت آشکار میشود و میفهمیم که ما انسانها با همه تواناییها و پیچیدگیهایمان، در مهمترین امور زندگیمان مجبورترینیم. آن وقت میپذیریم که خستهشدن را نه به دیده اجباری ناگزیز و فرجامی ناخوشایند که به چشم یک انتخاب بنگریم؛ خستهشدنی که به ما امکان میدهد پیش از تمام کردن توش و توانمان، رضا بدهیم و باقیمانده خودمان و زندگی را دریابیم.
بازی با وحشتِ خواسته نداشتن
گفت: از زندگی چی میخوای؟ گفتم: خیلی چیزها. امّا اخیراً یک تردید بزرگ هم توی من بوجود اومده. اینکه واقعاً