تجربه‌ی عجیبِ آشنایی‌زدایی

تا به حال به کشتنِ یک مورچه یا پشه فکر کرده‌اید؟ خیلی راحت دست‌هایتان را در هوا به هم می‌زنید و موجودی که کنار گوشتان وز وز می‌کرد و خونتان را می‌مکید از بین می‌رود. یا روی لبه جدولی نشسته‌اید و مورچه‌ای از کنارتان رد می‌شود. کافی است انگشتتان را بگذارید روی آن مورچه. می‌میرد و از حرکت می‌ایستد؛ همین‌قدر ساده. هر دوی این اتفاقات، اسمش مرگ است. یا مرغی که برای نهار می‌خوریم، نتیجه مرگِ یک پرنده است. در اولی، مرگِ موجودی باعث آرامش ما می‌شود. در دومی، چیزی کم‌اهمیت اتفاق می‌افتد و در سومی، با مرگِ موجودی، این ماییم که زنده می‌مانیم و رشد می‌کنیم. راستش کمی آشنایی‌زدایی، جهان را به جای بی‌نهایت غریبی تبدیل می‌کند.

به همان مورچه فکر کنید. انگشتمان را که روی آن می‌گذاریم، در یک لحظه یک سیستم پیچیده‌ی عصبی، یک سیستم حیرت‌آور گوارشی، یک سیستم گردش همولنف (چیزی شبیه خون)، یک دنیا سلول و … را نابود می‌کنیم. ما موجودی را نابود می‌کنیم که اگر بشر می‌توانست آن را به طور مصنوعی بسازد، در همه‌ی خبرگزاری‌ها با سر و صدای زیاد از آن حرف می‌زد. ما، در کشتنِ پشه، مورچه، گوسفند و … در تجربه‌هایی بسیار عادی و آشنا، یک دنیا پیچیدگی را از میان می‌بریم. آشنایی‌زدایی تجربه‌ی غریبی است. هر آن می‌تواند تو را از آنچه به آن خو کرده‌ای بیرون بکشد و تجربه‌ای ساده را بدل به تماشایی وجدآفرین یا رُعب‌آور کند.

به دست‌‎های خودتان نگاه کنید؛ به همان‌ها که پشه‌ای را در هوا می‌کشند. دست‌هایتان هم همان‌قدر پیچیده و عجیب است. دست‌هایی که می‌توانستند نباشند، امّا هستند و می‌توانستند این‌گونه نباشد، امّا این‌گونه‌اند. دست‌هایی که یک روز، در آینده‌ای نه چندان دور، دیگر برای همیشه نخواهند بود و به عناصر دیگری روی زمین تبدیل می‌شوند. ما خو می‌کنیم و یادمان می‌رود، امّا در تمام این لحظات جهان همچنان همان‌قدر پیچیده، حیرت‌آفرین و مسحورکننده باقی می‌ماند.

اشتراک گذاری

آخرین مطالب

سبد خرید
برای دیدن نوشته هایی که دنبال آن هستید تایپ کنید.
فروشگاه
لیست علاقه‌مندی‌ها
0 مورد سبد خرید
حساب من