شاید این نمودار را دیده باشید: نمودار U شکل احساس خوشبختی. خلاصهاش این میشود که احساس خوشبختی به سن و امکانات رشدی آدم بستگی دارد و به طور “میانگین” پس از سالهای اولیه میانسالی افزایش مییابد. این یافته به اَشکالِ مختلفی آزمون شده و تقریباً میتوان گفت که جهانشمول است. چنین نتیجهای مخصوصاً برای کسانی در سن و سال من، یا کمی بیشتر و کمتر، امیدوارکننده است.
دهه سوم و چهارم زندگی دهههای پرفشاری هستند. چالشهای استقلال، دغذغههای مالی، نگرانی آینده، استرسهای حرفهای، مسئولیتهای خانوادگی، مقایسه با همسالان، ایدئالهای سختگیرانهی درونیشده، امیدواریها و ناامیدیهای مکرر، نیاز به خودشکوفایی، نوپا بودنِ ظرفیتِ پذیرش و … همگی شرایط پیچیدهای را ایجاد میکنند که علاوه بر احوالِ ناخوشِ گاهوبیگاه یا پیوسته، نوعی نگرانی جدید را در مورد آینده هم ایجاد میکنند، به این صورت که: با این تنِ سالم و این همه روابط، حالم خوب نیست، با تنِ فرسوده، روابطِ احتمالاً کمتر و نزدیکی به مرگ قرار است چقدر بدتر بشود. ذهنِ آدم در این شرایط دچار نوعی بیزمانی و سوگیریِ منفی میشود. ولی اینطور نیست.
این یافته را پیشتر خوانده بودم امّا این روزها انگار دارم تجربهاش میکنم. عجیب است، حالم دارد بهتر میشود. حتی در شروع سال فکر میکردم که این سال علیرغم همه پیچیدگیها و نگرانیهای بیرونی “میتواند” برایم بهتر از سال قبل باشد. انگار به هزار دلیل آدم پایش بیشتر میآید روی زمین، بیشتر ساکن اینجا و اکنون میشود، کمتر یقه خودش را میگیرد، مهارتِ پذیرشاش بدونِ احساسِ بازنده بودن بیشتر میشود، امیدواریهایش تنشِ کمتری ایجاد میکنند، استقلال شخصیتی بیشتری پیدا میکند و بیش از همیشه ارباب خانه خودش میشود. اینطور میشود که میبینی اِ زندگی جور دیگری هم میتواند باشد.
پانوشت: به تعبیرِ “به طور میانگین” در متن توجه داشته باشید. نمیگوید برای همه در هر شرایطی و در هر برشِ کوتاهی از عمر. میگوید این استعداد عمومی وجود دارد و احتمالِ تجربه چنین احوالی زیاد است. یافتههای علوم انسانی را اینطور باید دید و خواند. البته همانطور که گفتم تجربه خودم تاییدش میکند.