تقریباً هر چیز خوبی که زیاد و بیجا مورد استفاده قرار بگیرد، آسیبزننده و بیمعنا میشود. مثل آب که حیاتبخش است اما وقتی بیجا، بیموقع یا بیاندازه جاری میشود، ویرانی به بار میآورد. مراقبتِ افراطی هم از همین جنس است. مراقبت از دیگری، زندگی ما را معنیدار میکند، امنیت، انگیزه و فرصت رشد به دیگری میدهد و به جهان سیاه و سفید تنهایی و درماندگی ما انسانها نور و رنگ میپاشد. مراقبت افراطی امّا ویرانگر است: از معنا تهی میکند، جلوی رشد و استقلال را میگیرد، وابستگی مخرّب به بار میآورد. مراقبتکننده را گیج و سردرگم میکند و از موضوع مراقبت، موجودی درمانده، نیازمند، ناتوان، تحقیرشده و گاه خشمگین میسازد.
مراقبتِ افراطی، مثل هر صدایِ بلند و ناموزونِ دیگری در زندگی فرد، خبر از پرکردنِ حفرهای یا پنهانکردن تعارضی میدهد. کدام نقص یا نیاز بوده است که باید با این همه مراقبت پوشانده شود؟ چرا مادری به این همه مراقبتکردن از فرزندش نیاز دارد؟ چرا عاشقی این اندازه، معشوقش را در مراقبتِ خود غرق میکند و چرا فردی، بیش و پیش از نیازِ دیگری، او را کامیاب میکند؟ این پرسشی همواره گشوده است. در این میان امّا مراقبتِ افراطی، استمرار ویرانگری خود را مدیون خوبیِ مراقبت است. گویی هر خیری، به هراندازه و در هر شرایطی خوب است. امّا چنین نیست. آنکه مراقبت افراطی میکند، دیگری را میبلعد و او را قربانیِ نیازهای روانرنجورانه خود میکند. این، دیگر مراقبت نیست؛ آسیبزدن در لباس مراقبت است و رابطه را از معنا و معنابخشی تهی میکند. اگر مراقبت، زیستِ اخلاقیِ به غایت ستوده ای است، مراقبت افراطی بیتردید در برابرِ اخلاق قرار میگیرد و جایگاه اخلاقی دو سوی رابطه را تحلیل میبرد.
گاهی اوقات فکر میکنم، بسیاری از ما باید یاد بگیریم، علیرغم میل شدیدمان به مراقبت از دیگری، در برابرِ نیازمان به مراقبت افراطی بایستیم. به علّت نیازمان فکر کنیم و به جای مراقبت از دیگری، به نیازِ شنیدهنشده مراقبت از خودمان پاسخ بدهیم.