گفت: میدونی چرا آدمها توی رابطههاشون شفاف نیستن و خیلی چیزها رو از هم پنهان میکنن؟
گفتم: چرا؟
گفت: چون میترسن اگر بگن یا ابراز کنن، همهچیز خراب بشه. میترسن اگر حس واقعیشون رو بگن، طرف مقابل برنجه، آسیب ببینه، بهشون آسیب بزنه یا دیگه دوستشون نداشته باشه. میترسن با این کار دیگه نتونن به خودشون دروغ بگن و اون وقت مجبور به تصمیم گرفتن بشن. میترسن اگر حسشون رو ابراز کنن، طرف مقابل سؤالی بپرسه و بخواد چیزهای بیشتری بدونه.
گفتم: خب، شفافیت سخته. توی رابطه نمیشه هر چیزی رو گفت. اصلاً نباید هرچیزی رو گفت. فکر نمیکنی برای حفظ رابطه میزانی از پنهان کردن و نگفتن ضروریه؟ گاهی فکر میکنم شفافیتِ زیاد اصلاً با عشق جور در نمیاد. عشق توی نورِ آفتاب، بخار میشه.
گفت: نَجَویده و فکر نشده ابراز کردن با شفافیت فرق داره. اونی که تو میگی برونریزی زیاد و بیصبریه. شفافیت و صداقت یعنی اطلاعاتی رو که طرف مقابل برای توی رابطه بودن لازم داره ازش پنهان نکنی. ما وقتی پنهان میکنیم و دروغ میگیم، ظاهراً داریم از چیزهایی مراقبت میکنیم، اما واقعیت اینه که داریم ذرهذره اون رابطه رو میکُشیم.
گفتم: اما شفافیت سخته. هر کسی نمیخوادش. گاهی آدما میخوان بهشون دروغ بگیم.
گفت: میفهمم. ولی مگه ما چی میخوایم از رابطه؟ لذت و زندگی یا فرسودگی و مرگ؟ سخته، صداقت و در عین حال، خوب گفتن مهارت میخواد. کسی بهمون یاد نداده. همیشه یاد گرفتیم برای مراقبت باید پنهان کنیم. اما باید یادش بگیریم.