یکی از چیزهایی که بسیاری از ما آدمها را از پا در میآورد، تلاش برای جبران گذشته است. همهی ما فرصتهایی را از دست میدهیم، شکستهایی میخوریم و زیانهایی را متحمّل میشویم. بسیاری از ما تلاش میکنیم با موفقیت یا دستاوردی تازه، آن شکست و زیان را جبران کنیم. مثلاً پولی را از دست دادهایم و سعی میکنیم با یک سرمایهگذاری تازه، آن را جبران کنیم، در رابطهای شکست خوردهایم و سعی میکنیم با رابطهای تازه، زخمهای آن رابطه را ترمیم کنیم، یا تصور میکنیم بخشی از عمرمان را هدر دادهایم و میکوشیم با تصمیمها و میانبرهایی همه یا بخشی از آن زمانِ از دست رفته را به خودمان برگردانیم. بعضی از ما در این جبران کردن، موفق میشویم. اما بعضی یا شاید بسیاری ناکام میمانیم.
از میان ما ناکامماندهها، بعضی دوباره دست به کار میشویم تا زیانهای کنونی و پیشین را جبران کنیم. اما بعضی میفهمیم جایی در میانهی این بازی باید ایستاد، نگاهی به پشت سر انداخت، زیان را دید و دست از جبرانکردن کشید. بعضی از ما میفهمیم که این میلِ شدید به جبرانکردن و هیچ چیزی را از دست ندادن، ما را وارد بازیهای پرهزینهتری میکند. میفهمیم که جبران نکردن، پذیرفتنِ زیان و رو کردن به امکانهای آینده، بهترین گزینهای است که پیش رویمان قرار دارد. بعضی از ما میفهمیم که باید سوگواری کرد و کنار گذاشت تا زیان و آسیب در گذشته بماند و بر آینده آوار نشود.
این حرف را در همهی سطوح زندگی فردی و اجتماعی میتوان زد، از روابط بینفردی و مناسبات مالی گرفته تا حکمرانی و تحولات سیاسی. جبران نکردن، زیان را پذیرفتن و بهموقع دست کشیدن، مهارتی است که بسیاری از ما فاقد آن هستیم.