این ایده “جامعه بیطبقه توحیدی” هم از آن ایدهها بود. معنایش این بود که خب، بیطبقه بودن هم خوب است و هم ممکن. و چه چتری بهتر از چتر خداوند. همه میشویم بندههای برابر خدا. جامعهای میسازیم یکسره برابر و بدونِ تبعیض. این به معنای نادیده گرفتنِ تاریخ، سرشت انسان، قواعد اقتصاد، ساختارِ سیاسی و اجتماعی موجود و خیلی چیزهای دیگر بود.
نتیجه؟ شکافی عمیقتر و وحشتناکتر از پیش. وعده بهشت با چشمانداز جهنم. احسنت، به جامعه بیطبقه توحیدی خوش آمدید. چتر خدا؟ نه متاسفم، چتری بزرگ از فساد آن هم برای عدهای معدود. مابقی؟ رعیتند، نمیفهمند، ایراداتی هست که باید رفع بشود، پیشرفتهای زیادی کردهایم، رشد اقتصادی زیادی داریم، غربیها می خواهند از ما الگو بگیرند. پوووووووف.
کمی جامعه طبقاتیِ امن و قانونمند لطفاً. بیطبقهاش پیرمان را درآورد. ایدئولوژی، آرزواندیشی و توهم کشت ما را. درد دارد کنار گذاشتن آن آرمانگرایی قشنگ. ولی به جایش شاید کسی جیبت را نزند. این جهان، حتی اگر هابزی هم نباشد، جایی برای بهشتِ زمینی هم ندارد.
پانوشت: البته روح زمانه را نباید نادیده گرفت. فهمیدن همین چند خط بالا برای همه ما هزینههای گزافی داشت. این را گفتم که ژستِ روشنفکرِ همهچیزدان نگرفته باشم. فهمیدن این چیزها امروز هنر نیست. هنر این است که خطاهایِ پنهان امروز را پیدا کنیم.